جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۲۱
ویو ا.ت :تو راه تا میتونستیم دیوونه بازی در میاوردیم جوری که هرکی با صدای بلند آهنگ گیج نگامون میکرد 😂
☆ پرش زمانی به دو روز بعد
ویو کوک : دیگه باید به مامانم میگفتم که با ا.تم و خب بیان بریم خواستگاری و عروسی هم بگیریم رفتم دم در اتاق کار مامانم در رو زدم و وارد شدم داشت پروندههارو حل میکرد نشستم و گفتم ...
کوک : مامان میتونم یه چند دیقه وقتت رو بگیرم
م کوک : آره پسرم راحت باش خب چیکار داری
کوک : میخوام ازدواج کنم
م کوک : چی ؟ اوک اوکی وایسا یه لحظه به مغزم بفهمونم چی گفتی .... ( تو شکه )
کوک : مامان اذیت نکن دیگه
م کوک : باشه باشه حالا اون دختره کیه ؟
کوک :شی ا.ت دختر شرکت خانواده شی و یا بهتره بگم دختر بزرگ ترین سهام دار و تاجره کره که حتی خودتونم میدونین از ما هم جلو ترن و خب همکاری هم میکنیم
م کوک : چی ؟ وایسا میخوای با دختر آقای شی ازدواج کنی ؟
کوک : بله
م کوک : دختر خالت چی ؟
کوک : توقع داری با دختر خاله باشم نخیر مامان تو خودت میدونی هر روز با یه پسریه از تو بعیده
م کوک : ولی من میخوام با اون ازدواج کنی
کوک : چرا باید با دختری که دوسش ندارم ازدواج کنم ؟
م کوک : میدونم ازدواج با دختر آقای شی به سود شرکتم کمک میکنه ولی مطمعنی باباش و خودش قبول میکنن ؟
کوک : آوهوم
م کوک : حرفی نیست
کوک : قبول ؟ بریم خاستگاری ؟
م کوک : آره عجب پسری هستی اوکی مشکلی ندارم فردا بریم خواستگاری
کوک : عالیه مرسییییی ( با لبخند یه بوس پروازی میفرسته و میره بیرون )
م کوک : پسرهی دیوونه من نمیزارم این دختر خانواده شی از ما باشه کاری میکنم که بعد ازدواج از بودن با کوک پشیمون بشه ( پوزخند )
ویو ا.ت : واقعا استرس داشتم نکنه مامانش بگه نه وای خدا داشتم دور اتاق میچرخیدم و با خودم کلنجار میرفتم که گوشیم زنگ خورد مثل جت رفتم طرف گوشی و سریع جواب دادم ...
ا.ت : الو کوک چی شد ؟
کوک : متاسفم ا.ت
ا.ت : چی ؟ نه نه این امکان نداره ( بغض )
کوک : مامانم نزاشت گریه نکن ببخشید
ا.ت : کوک خیلی ... حق ... خیلی بدی نتونستی ... حق ... رازیش کنی ( گریه )
کوک : ( یه دفعه میزنه زیر خنده ) فک میکنی مامانمم قبول نکنه بیخیالت میشم نخیر خانم کوچولوم من حالا حالا ها ول کنت نیستم مامانم قبول کرد نترس ( خنده )
ا.ت : ای عوضی خیلی بدجنسی...فک کردم دیگه ندارمت...من اصلا قهرم چرا دروغ میگی ؟ ( گریه )
کوک : آخیییی ببخشید عزیزم میبخشی ؟
ا.ت : خیر تا از دلم در نیاری اصلا
کوک : چیکا ک...
ا.ت : گوشی رو قطع میکنه
ویو کوک : گوشی رو پشتم قطع کرد هااااا ؟ نشونش میدم ولی فک کنم کارم خوب نبود ولی کار اون بد تر بود وایسا نشونش میدم داشتم گوشی رو به لبام میکوبیدم که .....
# پارت ۲۱
ویو ا.ت :تو راه تا میتونستیم دیوونه بازی در میاوردیم جوری که هرکی با صدای بلند آهنگ گیج نگامون میکرد 😂
☆ پرش زمانی به دو روز بعد
ویو کوک : دیگه باید به مامانم میگفتم که با ا.تم و خب بیان بریم خواستگاری و عروسی هم بگیریم رفتم دم در اتاق کار مامانم در رو زدم و وارد شدم داشت پروندههارو حل میکرد نشستم و گفتم ...
کوک : مامان میتونم یه چند دیقه وقتت رو بگیرم
م کوک : آره پسرم راحت باش خب چیکار داری
کوک : میخوام ازدواج کنم
م کوک : چی ؟ اوک اوکی وایسا یه لحظه به مغزم بفهمونم چی گفتی .... ( تو شکه )
کوک : مامان اذیت نکن دیگه
م کوک : باشه باشه حالا اون دختره کیه ؟
کوک :شی ا.ت دختر شرکت خانواده شی و یا بهتره بگم دختر بزرگ ترین سهام دار و تاجره کره که حتی خودتونم میدونین از ما هم جلو ترن و خب همکاری هم میکنیم
م کوک : چی ؟ وایسا میخوای با دختر آقای شی ازدواج کنی ؟
کوک : بله
م کوک : دختر خالت چی ؟
کوک : توقع داری با دختر خاله باشم نخیر مامان تو خودت میدونی هر روز با یه پسریه از تو بعیده
م کوک : ولی من میخوام با اون ازدواج کنی
کوک : چرا باید با دختری که دوسش ندارم ازدواج کنم ؟
م کوک : میدونم ازدواج با دختر آقای شی به سود شرکتم کمک میکنه ولی مطمعنی باباش و خودش قبول میکنن ؟
کوک : آوهوم
م کوک : حرفی نیست
کوک : قبول ؟ بریم خاستگاری ؟
م کوک : آره عجب پسری هستی اوکی مشکلی ندارم فردا بریم خواستگاری
کوک : عالیه مرسییییی ( با لبخند یه بوس پروازی میفرسته و میره بیرون )
م کوک : پسرهی دیوونه من نمیزارم این دختر خانواده شی از ما باشه کاری میکنم که بعد ازدواج از بودن با کوک پشیمون بشه ( پوزخند )
ویو ا.ت : واقعا استرس داشتم نکنه مامانش بگه نه وای خدا داشتم دور اتاق میچرخیدم و با خودم کلنجار میرفتم که گوشیم زنگ خورد مثل جت رفتم طرف گوشی و سریع جواب دادم ...
ا.ت : الو کوک چی شد ؟
کوک : متاسفم ا.ت
ا.ت : چی ؟ نه نه این امکان نداره ( بغض )
کوک : مامانم نزاشت گریه نکن ببخشید
ا.ت : کوک خیلی ... حق ... خیلی بدی نتونستی ... حق ... رازیش کنی ( گریه )
کوک : ( یه دفعه میزنه زیر خنده ) فک میکنی مامانمم قبول نکنه بیخیالت میشم نخیر خانم کوچولوم من حالا حالا ها ول کنت نیستم مامانم قبول کرد نترس ( خنده )
ا.ت : ای عوضی خیلی بدجنسی...فک کردم دیگه ندارمت...من اصلا قهرم چرا دروغ میگی ؟ ( گریه )
کوک : آخیییی ببخشید عزیزم میبخشی ؟
ا.ت : خیر تا از دلم در نیاری اصلا
کوک : چیکا ک...
ا.ت : گوشی رو قطع میکنه
ویو کوک : گوشی رو پشتم قطع کرد هااااا ؟ نشونش میدم ولی فک کنم کارم خوب نبود ولی کار اون بد تر بود وایسا نشونش میدم داشتم گوشی رو به لبام میکوبیدم که .....
۷.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.