part 5
part 5
ویو ات
رویه مبل نشستیم خونه خیلی خوشگلی بود جیمین هم اومد و کنارم نشست و شروع به خوردنه پیتزا کردم
ویو جیمین
از وقتی ات نشسته و پیتزا میخوره من فقد بهش نگاه میکردم حتا چشم ازش نمیدونستم بردارم خیلی کیوت میخورد
ات : جیمین چرا نمیخوری
جیمین : دارم میخورم تو چرا بهم نگاه میکنی
ات: وای نه چرا باید نگاهت کنم (خجالتی)
جیمین : باشه ولش کن حالا نمیخواد خجالت بکشی
ات : پیتزامون هم تموم شد من دیگه برم
جیمین : راستش میخواهم یه چیزی بگم میشه دوستم شی
ات : چی دوست (شوکه)
جیمین : اره من هیچ دوستی ندارم (با حالت ناراحتی نه ناراحتی واقعی الکی )
ات : اممممم نمیدونم خانوادم اجازه نمیدن با پسرا دوست بشم مخصوصن تو که دوسته جونکوک هستی
جیمین : خواهش میکنم ببین خواهش کردم هیچ کس از دوستیه ما خبر دار نمیشن
ات : باشه
جیمین : یس
جیمین : خوب بیا یکمی آشنا بشیم
ات: نه الان نمیشه من باید برم دیرم میشه
جیمین: نه نرو
ات :ببخشید باید برم
جیمین : باشه پس
از رویه مبل بلند شدم و جیمین هم بدرغم کرد
اون دستیارش موترمو بهم داد منم دوباره شروع به کار کردم تا ساعت 12 شب کار میکردم وقتی رفتم خونه همه خواب بودن منم یه نودل واسیه خودم درست کردم و خوردمش رفتم اوتاقم
ویو روزه بعد
بعد از دانشگاه
امروز هم مثله همیشه بعد از دانشگاه رفتم سره کار اولین مشتریم جیمین بودن یعنی باید مرفتم همون خونه باغ خیلی خوشحال بودم آخه من کی عاشقش شدم که خودمم نفهمیدم دره خونه رو زدم و با چهره خوشتیپ روبه رو شدم
جیمین : درسته من اومده انیوپ
انیوپ : بله
جیمین: خودت میدونی چیکار کنی
ات :سلام خوبی راستی منظورت کار چیه
ویو انیوپ
دفترچه کی دوستش بود رو برداشتم و پیک موتوری رو برداشتم و رفتم
ات : جیمین
جیمین : بله بیا تو
ات : از این کارت اصلا خوشم نمیاد
مچه دستمو گرفت و دنباله خودش کشوند تویه خونه
ات: این دیگه چه کار یه
از ساعت 4 عصر تا 8 شب نشسته بودیم و حرف میزدیم من از خودم می گفتم اونم از خودش میگفت تا اینکه به ساعت نگاه کردم و زود بلند شدم گفتم من باید برم دیرم شد
جیمین: نه دیر نیست
ات: بابام اجازه نمیده که شبا برم بیرون
جیمین : باشه من میرسونتم
ات : نه نمیخواد
جیمین : من مجبورت نمیکنم هرچی خودت میخواهی
ات : باشه پس دیگه خدانگهدار
جیمین: باشه،بای
ادامه دارد...
ویو ات
رویه مبل نشستیم خونه خیلی خوشگلی بود جیمین هم اومد و کنارم نشست و شروع به خوردنه پیتزا کردم
ویو جیمین
از وقتی ات نشسته و پیتزا میخوره من فقد بهش نگاه میکردم حتا چشم ازش نمیدونستم بردارم خیلی کیوت میخورد
ات : جیمین چرا نمیخوری
جیمین : دارم میخورم تو چرا بهم نگاه میکنی
ات: وای نه چرا باید نگاهت کنم (خجالتی)
جیمین : باشه ولش کن حالا نمیخواد خجالت بکشی
ات : پیتزامون هم تموم شد من دیگه برم
جیمین : راستش میخواهم یه چیزی بگم میشه دوستم شی
ات : چی دوست (شوکه)
جیمین : اره من هیچ دوستی ندارم (با حالت ناراحتی نه ناراحتی واقعی الکی )
ات : اممممم نمیدونم خانوادم اجازه نمیدن با پسرا دوست بشم مخصوصن تو که دوسته جونکوک هستی
جیمین : خواهش میکنم ببین خواهش کردم هیچ کس از دوستیه ما خبر دار نمیشن
ات : باشه
جیمین : یس
جیمین : خوب بیا یکمی آشنا بشیم
ات: نه الان نمیشه من باید برم دیرم میشه
جیمین: نه نرو
ات :ببخشید باید برم
جیمین : باشه پس
از رویه مبل بلند شدم و جیمین هم بدرغم کرد
اون دستیارش موترمو بهم داد منم دوباره شروع به کار کردم تا ساعت 12 شب کار میکردم وقتی رفتم خونه همه خواب بودن منم یه نودل واسیه خودم درست کردم و خوردمش رفتم اوتاقم
ویو روزه بعد
بعد از دانشگاه
امروز هم مثله همیشه بعد از دانشگاه رفتم سره کار اولین مشتریم جیمین بودن یعنی باید مرفتم همون خونه باغ خیلی خوشحال بودم آخه من کی عاشقش شدم که خودمم نفهمیدم دره خونه رو زدم و با چهره خوشتیپ روبه رو شدم
جیمین : درسته من اومده انیوپ
انیوپ : بله
جیمین: خودت میدونی چیکار کنی
ات :سلام خوبی راستی منظورت کار چیه
ویو انیوپ
دفترچه کی دوستش بود رو برداشتم و پیک موتوری رو برداشتم و رفتم
ات : جیمین
جیمین : بله بیا تو
ات : از این کارت اصلا خوشم نمیاد
مچه دستمو گرفت و دنباله خودش کشوند تویه خونه
ات: این دیگه چه کار یه
از ساعت 4 عصر تا 8 شب نشسته بودیم و حرف میزدیم من از خودم می گفتم اونم از خودش میگفت تا اینکه به ساعت نگاه کردم و زود بلند شدم گفتم من باید برم دیرم شد
جیمین: نه دیر نیست
ات: بابام اجازه نمیده که شبا برم بیرون
جیمین : باشه من میرسونتم
ات : نه نمیخواد
جیمین : من مجبورت نمیکنم هرچی خودت میخواهی
ات : باشه پس دیگه خدانگهدار
جیمین: باشه،بای
ادامه دارد...
۸.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.