part 4
part 4
ویو جیمین
آنقدر خستم که خودمو پرت کردم رویه تخت مگه جونکوک خواهر داشت آخه چرا من نمیدونم یهویی یادم اومد اون تراشه رو کجا گذاشتم تویه گوشیم رو نگاه کردم نبود اوف گمش کردم یعنی کجا انداختمش کجاست اوف انیوپ رو صدا زدم
(انیوپ دستهراست جیمینه )
انیوپ: بله آقا منو صدا زدین
جیمین :تراشه رو گم کردم
انیوپ : هالا میخواهین چیکار کنید
جیمین:نمیدونم
دستام بردم لایه موهام
جیمین : تو میتونی بری
دوباره خودمو رویه تخت پرت کردم اوف ات منو دیونه خودت کردی
ویو دو رو بعد
صبح زود بیدار شدم امروز ات دوباره میاد سره کارش لباسامو عوض کردم و رفتم پایین
م/ج : کجا پسرم صبحونه نخوردی
جیمین :ممنونم مادر باید برم سره کار
م/ج: حداقل یه لقمه بخور
لقمه رو درست کرد سمته جیمین گرفت جیمین هم دهنشو باز کرد و لقمه رو خورد سره پا از آب میوه یخورده خود و به سمته مادرش رفت لپه مادرشو بوس کرد و رفت
یه خونه کوچیک که میشه گفت خونه باغه رفتم اونجا و به انیوپ گفتم از پیتزا فروشی که ات کار میکنه پیتزا سفارش بده و اولین مستر باید باشیم
ویو ات
صبح با صدایه مادر بیدار شدم ملافه رو کنار زدم به پام نگاه کردم خوب شده بود امروز باید برم سره کار یه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم
رفتم سالون
همه نشسته بودن و صبحونه میخوردن
پ/ت : بلاخره خوب شودی امروز میری سره کار
ات : بله خوب شدم
میدونستم چندتا حرفه دیگی هم بارم میکنه به صبحونه دست هم نزدم بلند شدم کتابام رو برداشتم و راهیه دانشگاه شدم
ویو بعد از دانشگاه
بعد از دانشگاه رفتم سره کار وقتی به خونه اولین مشتری رسیدم یه حسه عجیبی داشتم دره خونشون رو زدم
ات : شما (تعجب)
جیمین : چه تصادفی راستی الان پاتون خوبه
ات : بله خوبه اینم سفارش تون
جیمین : ممنونم راستی من هیچی رفیقی یا دوستی ندارم که باهاش پیتزا بخورم میشه با من بخورین
ات: بخشید ولی من دوسته شما نیستم و سفارش زیاد دارم
جیمین :من بهش میکنم
دفتر چه رو از دستم گرفت و به دسته یه پسره دیگی داد
جیمین : انیوپ بیا این سفارشارو ببر تحویل بده
ات: نه
جیمین :لطفا خواهش میکنم باهام پیتزا بخوریم خواهش میکنم تورو خدا
ات : باشه
ویو ات
من که از خدام بود دوباره ببینمش چه برسه به اینه باهاش پیتزا بخورم
ادامه دارد...
ویو جیمین
آنقدر خستم که خودمو پرت کردم رویه تخت مگه جونکوک خواهر داشت آخه چرا من نمیدونم یهویی یادم اومد اون تراشه رو کجا گذاشتم تویه گوشیم رو نگاه کردم نبود اوف گمش کردم یعنی کجا انداختمش کجاست اوف انیوپ رو صدا زدم
(انیوپ دستهراست جیمینه )
انیوپ: بله آقا منو صدا زدین
جیمین :تراشه رو گم کردم
انیوپ : هالا میخواهین چیکار کنید
جیمین:نمیدونم
دستام بردم لایه موهام
جیمین : تو میتونی بری
دوباره خودمو رویه تخت پرت کردم اوف ات منو دیونه خودت کردی
ویو دو رو بعد
صبح زود بیدار شدم امروز ات دوباره میاد سره کارش لباسامو عوض کردم و رفتم پایین
م/ج : کجا پسرم صبحونه نخوردی
جیمین :ممنونم مادر باید برم سره کار
م/ج: حداقل یه لقمه بخور
لقمه رو درست کرد سمته جیمین گرفت جیمین هم دهنشو باز کرد و لقمه رو خورد سره پا از آب میوه یخورده خود و به سمته مادرش رفت لپه مادرشو بوس کرد و رفت
یه خونه کوچیک که میشه گفت خونه باغه رفتم اونجا و به انیوپ گفتم از پیتزا فروشی که ات کار میکنه پیتزا سفارش بده و اولین مستر باید باشیم
ویو ات
صبح با صدایه مادر بیدار شدم ملافه رو کنار زدم به پام نگاه کردم خوب شده بود امروز باید برم سره کار یه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم
رفتم سالون
همه نشسته بودن و صبحونه میخوردن
پ/ت : بلاخره خوب شودی امروز میری سره کار
ات : بله خوب شدم
میدونستم چندتا حرفه دیگی هم بارم میکنه به صبحونه دست هم نزدم بلند شدم کتابام رو برداشتم و راهیه دانشگاه شدم
ویو بعد از دانشگاه
بعد از دانشگاه رفتم سره کار وقتی به خونه اولین مشتری رسیدم یه حسه عجیبی داشتم دره خونشون رو زدم
ات : شما (تعجب)
جیمین : چه تصادفی راستی الان پاتون خوبه
ات : بله خوبه اینم سفارش تون
جیمین : ممنونم راستی من هیچی رفیقی یا دوستی ندارم که باهاش پیتزا بخورم میشه با من بخورین
ات: بخشید ولی من دوسته شما نیستم و سفارش زیاد دارم
جیمین :من بهش میکنم
دفتر چه رو از دستم گرفت و به دسته یه پسره دیگی داد
جیمین : انیوپ بیا این سفارشارو ببر تحویل بده
ات: نه
جیمین :لطفا خواهش میکنم باهام پیتزا بخوریم خواهش میکنم تورو خدا
ات : باشه
ویو ات
من که از خدام بود دوباره ببینمش چه برسه به اینه باهاش پیتزا بخورم
ادامه دارد...
۷.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.