«پارت آخر»
«پارت آخر»
«بچه ها ببخشید من خوابم برد😂نتونستم پارت بعدی آپ کنم»
(فلش بک به شب)
ات: خب اسمش باید بهش بگم که عاشقشم هوففف بهش گفتم بره بیرون تا خونه رو با آجوما آماده کنیم
ات: هوففف آجوما تموم شد
آجوما: آره دخترم فقط مطمعنی کار درستیه
ات: یاااا آجومااا من عاشقشما
آجوما: باشه حالا داد نزن
که صدای در اومد صریع برقارو خاموش کردیم کع تهیونگ اومد و برقا رو روشن کرد رفتم جلوش وایسادم که گفت:
تهیونگ: ات اینجا چخبره
ات: خب استش من چند روزی هست که عاشقت شده اما نمیتونسشتم به روی خودم بیارم چون میترسیدم که دوست دختر داشته باشی و دوستش داشته باشی اما معلوم شد که دوست دختر نداری برای همین تصمیم گرفتم بگم حالا جوابت چیه
نهیونگ: وایسا یعنی این عشق دو طرفه بوده(مث بچه کوچولو ها ذوق کرده بچم🥲)
ات: پس یعنی تو هم منو دوست داری
تهیونگ: خب من از روز اول که دیدمت عاشقت شدم
ات:نزاشتم حرفشو بزنه که لبام رو گذاشتم رو لبش و الان چهار سال از اون ماجرا میگذره ما الان یه پسر و یه دختر داریم❤
پسرم به خودم رفته و دخترم به باباش و بعد از چهار سال ما هنوزم عاشق همیم و عاشقانه زندگی میکنیم و کوک هم ازدواج کرده
و هممون زندگی شیرینی داریم
خدافظ
از زبان راوی: خب اینم از این رمان امیدوارم که خوشتون اومده باشه🥲🫀
«بچه ها ببخشید من خوابم برد😂نتونستم پارت بعدی آپ کنم»
(فلش بک به شب)
ات: خب اسمش باید بهش بگم که عاشقشم هوففف بهش گفتم بره بیرون تا خونه رو با آجوما آماده کنیم
ات: هوففف آجوما تموم شد
آجوما: آره دخترم فقط مطمعنی کار درستیه
ات: یاااا آجومااا من عاشقشما
آجوما: باشه حالا داد نزن
که صدای در اومد صریع برقارو خاموش کردیم کع تهیونگ اومد و برقا رو روشن کرد رفتم جلوش وایسادم که گفت:
تهیونگ: ات اینجا چخبره
ات: خب استش من چند روزی هست که عاشقت شده اما نمیتونسشتم به روی خودم بیارم چون میترسیدم که دوست دختر داشته باشی و دوستش داشته باشی اما معلوم شد که دوست دختر نداری برای همین تصمیم گرفتم بگم حالا جوابت چیه
نهیونگ: وایسا یعنی این عشق دو طرفه بوده(مث بچه کوچولو ها ذوق کرده بچم🥲)
ات: پس یعنی تو هم منو دوست داری
تهیونگ: خب من از روز اول که دیدمت عاشقت شدم
ات:نزاشتم حرفشو بزنه که لبام رو گذاشتم رو لبش و الان چهار سال از اون ماجرا میگذره ما الان یه پسر و یه دختر داریم❤
پسرم به خودم رفته و دخترم به باباش و بعد از چهار سال ما هنوزم عاشق همیم و عاشقانه زندگی میکنیم و کوک هم ازدواج کرده
و هممون زندگی شیرینی داریم
خدافظ
از زبان راوی: خب اینم از این رمان امیدوارم که خوشتون اومده باشه🥲🫀
۱۶.۵k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.