اسم رمان:وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدز
اسم رمان:وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدزدتت و مجبوری عروسش باشی و...
پارت: 27
جیمین:کی میتونم همسرم رو ببینم
پرستار: هروقت به بخش منتقل شد
جیمین: ممنون
(45 مین بعد)
دکتر: اقای پارک میدونید همسرتون رو ببینید بهوش اومده
جیمین: ممنون دکتر
رفتم داخل اتاق
جنی: جیمین بچه ها
جیمین: نگران نباش خوبن
جنی: هوفف جیمین بچه هارو کی میارن میخوام ببینمشون
جیمین: الان میارن شون
با جنی حرف میزدیم صدای در اومد
پرستار: ببخشید بچه ها تون رو اوردم
جنی: بله بفرمایید
پرستار بچه هارو داد بغل جنی و یه سری نکات گفت رفت
جیمین: وای دخترم چن کیوته
جنی: جیمین چرا دخترت رو بیشتر دوست داری
جیمین: چون نمیخوام بزرگ شد چیزی کم داشته باشه دخترم میخوام با اعتماد بنفس باشه باید بهم اعتماد کنه دخترم چون دختر توی جامعه مسخره میشه
میخوام وقتی بزرگ شد مردا جلوش سر خم کنن نه خودش اما پسرم از پس خودش بر میاد و من مثل بقیه مردا نیستم چشمم دنبال پسر باشه اما به یه اندازه دوسشون دارم ولی دخترم رو کمی بیشتر
جنی: فکر نمیکردم دلیلت این باشه
جیمین: بیدار که شدن بهشون شیر بده
جنی: باشه
(جنی)
جیمین درست میگفت دختر بودن اونم الان تو این جامعه خیلی سخته میترسم بلایی که سرم اومد سر دخترم هم بیاد نه نباید نفوذ بد بزنم
بچه ها داخل جای مخصوص شون بودن جیمین رفته بود چیزی بگیره بخوریم بعد چند مین جیمین اومد
جنی:جیمین دارم از گرسنگی میمیرم چی گرفتی
جیمین: سوپ ابمیوه کمپوت توت فرنگی شیر توت فرنگی
جنی: نمیخوام دوس ندارم
جیمین: باید غذای سبک بخوری وگرنه حالت خوب نمیشه
جنی: نمیخوام نمیخورم سوپ دوست ندارم
جیمین: ببین اروم و بی سروصدا میخوری یا بزور بدم بهت
با حرص سوپ رو گرفتم سوپ رو اروم داشتم میخوردم
جنی : برای خودت چی گرفتی
جیمین: کیمچی با دوکبوکی
جنی: ایش
سوپ رو با حرس میخوردم اونم خیلی راحت داشت غذاشو میخورید تو
همین لحظه دخترم شروع کرد گریه کردن
#he_so
پارت: 27
جیمین:کی میتونم همسرم رو ببینم
پرستار: هروقت به بخش منتقل شد
جیمین: ممنون
(45 مین بعد)
دکتر: اقای پارک میدونید همسرتون رو ببینید بهوش اومده
جیمین: ممنون دکتر
رفتم داخل اتاق
جنی: جیمین بچه ها
جیمین: نگران نباش خوبن
جنی: هوفف جیمین بچه هارو کی میارن میخوام ببینمشون
جیمین: الان میارن شون
با جنی حرف میزدیم صدای در اومد
پرستار: ببخشید بچه ها تون رو اوردم
جنی: بله بفرمایید
پرستار بچه هارو داد بغل جنی و یه سری نکات گفت رفت
جیمین: وای دخترم چن کیوته
جنی: جیمین چرا دخترت رو بیشتر دوست داری
جیمین: چون نمیخوام بزرگ شد چیزی کم داشته باشه دخترم میخوام با اعتماد بنفس باشه باید بهم اعتماد کنه دخترم چون دختر توی جامعه مسخره میشه
میخوام وقتی بزرگ شد مردا جلوش سر خم کنن نه خودش اما پسرم از پس خودش بر میاد و من مثل بقیه مردا نیستم چشمم دنبال پسر باشه اما به یه اندازه دوسشون دارم ولی دخترم رو کمی بیشتر
جنی: فکر نمیکردم دلیلت این باشه
جیمین: بیدار که شدن بهشون شیر بده
جنی: باشه
(جنی)
جیمین درست میگفت دختر بودن اونم الان تو این جامعه خیلی سخته میترسم بلایی که سرم اومد سر دخترم هم بیاد نه نباید نفوذ بد بزنم
بچه ها داخل جای مخصوص شون بودن جیمین رفته بود چیزی بگیره بخوریم بعد چند مین جیمین اومد
جنی:جیمین دارم از گرسنگی میمیرم چی گرفتی
جیمین: سوپ ابمیوه کمپوت توت فرنگی شیر توت فرنگی
جنی: نمیخوام دوس ندارم
جیمین: باید غذای سبک بخوری وگرنه حالت خوب نمیشه
جنی: نمیخوام نمیخورم سوپ دوست ندارم
جیمین: ببین اروم و بی سروصدا میخوری یا بزور بدم بهت
با حرص سوپ رو گرفتم سوپ رو اروم داشتم میخوردم
جنی : برای خودت چی گرفتی
جیمین: کیمچی با دوکبوکی
جنی: ایش
سوپ رو با حرس میخوردم اونم خیلی راحت داشت غذاشو میخورید تو
همین لحظه دخترم شروع کرد گریه کردن
#he_so
۹.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.