پارت نهم
#پارت_نهم
فضا پیما با صدای وحشتناکی شروع به حرکت کرد.فشارو تنظیم کردمو زیر لب ذکر کوتاهی خوندم.توکل کردم به خودش.کم کم همه چیز کوچیک شد.از خونه ها دور شدم.از شهر دور شدم. از کشور دور شدم.از ابرا دور شدم.و...از زمین؟دور شدم...زمین...زادگاهم...فکر های مزاحم رو از خودم دور کردم.با لنزی که به فضا پیما وصل بود و اون مکان یاب قوی و اون تجهیزات خوب امکان نداشت گم بشم...با این حرفا کمی خودم رو دلداری دادم.کم کم سرعتم اروم گرفت و فضا پیما شد مثه یه جسم معلقو بی وزن...به خودم که اومدم محو سیاهی بودم که اطرافم رو گرفته بود.همه چیز چقدر کوچیک به نظر می رسید.انسان ها..خونه ها...زمین..کره ی سبز و آبی دوست داشتنی حالا می تونستم گردیشو ببینم.نمی دونم چقدر محو زیبایی اطرافم بودم که صدایی تنم رو به لرزه دراورد:
_اخطار...فضا پیما از محدوده ی مداری فاصله گرفته است... اخطار...فضا پیما از محدوده ی مداری فاصله گرفته است
اخطار...
صدای خانومه رو مخم بود...فضا پیما تکون شدیدی خورد.طوری استخونای جناغم تیر کشید.خانومه هم همین ظوری داشت اخطار می داد که یهو چیزی به فضاپیما برخورد کرد و شیشه ترک بر داشت.ظرف چند لحظه همه چیز اروم شد.نه صدای اخطاری نه تکونی..نفسی از سر اسودگی کشیدم و طولی نکشید که ترک شیشه دنباله گرفت.دنباله شدید و شدید تر شد و ...
شیشه فضاپیما شکست و تنها چیزی که به یاد دارم سیاهیه وسیاهیو سیاهی...
فضا پیما با صدای وحشتناکی شروع به حرکت کرد.فشارو تنظیم کردمو زیر لب ذکر کوتاهی خوندم.توکل کردم به خودش.کم کم همه چیز کوچیک شد.از خونه ها دور شدم.از شهر دور شدم. از کشور دور شدم.از ابرا دور شدم.و...از زمین؟دور شدم...زمین...زادگاهم...فکر های مزاحم رو از خودم دور کردم.با لنزی که به فضا پیما وصل بود و اون مکان یاب قوی و اون تجهیزات خوب امکان نداشت گم بشم...با این حرفا کمی خودم رو دلداری دادم.کم کم سرعتم اروم گرفت و فضا پیما شد مثه یه جسم معلقو بی وزن...به خودم که اومدم محو سیاهی بودم که اطرافم رو گرفته بود.همه چیز چقدر کوچیک به نظر می رسید.انسان ها..خونه ها...زمین..کره ی سبز و آبی دوست داشتنی حالا می تونستم گردیشو ببینم.نمی دونم چقدر محو زیبایی اطرافم بودم که صدایی تنم رو به لرزه دراورد:
_اخطار...فضا پیما از محدوده ی مداری فاصله گرفته است... اخطار...فضا پیما از محدوده ی مداری فاصله گرفته است
اخطار...
صدای خانومه رو مخم بود...فضا پیما تکون شدیدی خورد.طوری استخونای جناغم تیر کشید.خانومه هم همین ظوری داشت اخطار می داد که یهو چیزی به فضاپیما برخورد کرد و شیشه ترک بر داشت.ظرف چند لحظه همه چیز اروم شد.نه صدای اخطاری نه تکونی..نفسی از سر اسودگی کشیدم و طولی نکشید که ترک شیشه دنباله گرفت.دنباله شدید و شدید تر شد و ...
شیشه فضاپیما شکست و تنها چیزی که به یاد دارم سیاهیه وسیاهیو سیاهی...
۱.۳k
۳۰ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.