رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:2
(۱ماه پیش)
سوهی:هی جئون پسش بده میدونی فقط ی بار تهدید میکنم بار بعد عملی میکنم
جونگکوک:هرکار دلت میخواد بکن پسش نمیدم
سوهی:هوی جئون برا بار آخر میگم
جونگکوک:منم برا همیشه میگم این مال منه
سوهی:رفتم جلو تر تا بهش رسیدم متاسفانه چند سانت قدش از من بلندتر بود اخه منم قدم بلنده واسه همین نتونستم گردنبند قلبی شکلم رو ازش ببرم،پس ی لگد توی شکمش تقدیمش کردم و با خم شدنش از شدت درد گردنبندمو ازش گرفتم و درحالیکه میرفتم رومو بهش برگردوندم و گفتم:بهت گفتم بار دوم عمل میکنم،با من درنیوفت
جونگکوک:اون واقعا شخصیت قوی و محکم داره خیلی باحاله من همیشه اینطور اذیتش میکنم ما باهم از راهنمایی دوستیم و دوستیمون خیلی باحاله و الان هم تو دبیرستان باهم تو یک کلاسیم اون خیلی به درسش اهمیت میده و با جدیت میخونه هردومون درسمون خیلی خوبه همینطور که تو فکر بودم یهو سوجین اومد
سوجین:داشتم دنبال جونگکوک و سوهی می،شتم که بلاخره پیداشون کردم ما سه تا باهم دوستای صمیمی هستیم رفتم سمت جونگکوک و ی پس گردنی بهش زدم و دستمو دور گردنش انداختم و گفتم:
How areyoubrow?(چطوری رفیق)
جونگکوک:lm fine
سوجین:اون میمون کجاست؟
جونگکوک:مثل همیشه تو کلاس داره درس میخونه
سوجین:از دست این دختر کشتمون بس که درس خوند،میگم پایه ای عصری بعد از مدرسه بریم کافه؟اون میمونم میبریم؟
جونگکوک:من که اوکیم
سوجین:پس بزن بریم
سوهی:داشتم درسمو با آرامش میخوندم که سر وکله ی (کاری) لعنتی پیدا شد،واقعا این دختر کار نداره همش پیش منه واقعا رو مخه
کاری:میبینم سرت خیلی تو درسته
سوهی:از ولگردی مثل تو بهتره
کاری:کتابشو گرفتم و انداختم اون ور و رفتم نزدیکش:بهتره مواظب رفتارت باشی
سوهی:چی گفتی؟من زبون موش های کثیف رو نمیفهمم
کاری:موهاشو محکم تو دستام گرفتم و با حرص گفتم:هوی دختره ی بیشعور میدونی داری با وی حرف میزنی دیگه
سوهی:دور دستش پیچیدم و دستشو گرفتم و محکم فشار دادم انگشتاش دور مهم شل شدن و محکم دستشو پیچوندم و به پاش زدم که افتاد زمین:همونطور که میدونی یک گربه هیچوقت رغیب یک ببر نمیشه،پس پاتو گلیمت درازتر نکن
ولش کردم و از کلاس زدم بیرون
بعد چند ساعت که مدرسه تموم شد با بچه ها رفتیم کافه و خوشگذروندیم و بعدش برگشتم خونه به پدر و مادرم سلام کردم و رفتم اتاقم،خیلی خسته بودم پس سریع خوابیدم
صبح بیدار شدم لباس مدرسه پوشیدم و رفتم،امروز روز آخر بود برا همین سریعتر رفتم مدرسه
جونگکوک:صبح بیدار شدم کارامو کردم آماده شدم و بعد از خداحافظی با پدر و مادرم بعد ۲۰ مین به مدرسه رسیدم که سوهی هم همزمان با من رسید
سوجین:امروز روز آخر مدرسه بود لباسامو پوشیدم عطرمو زدم و رفتم مدرسه که دوتا منگلامو دیدم
جونگکوک:امروز رو هم گذروندیم عادی بود چون ما همیشه همو میدیدیم برا همین نگران چیزی نبودیم
چند روزی گذشت که تصمیم گرفتم برم باشگاهی که سوجین اونجا هست و سوپرایزش کنم
وقتی رسیدم همه جا تاریک بود تا خواستم متوجه چیزی بشم با دردی که تو سرم پیچید از حال رفتم...
#اسمان_شب
#BTS
#part:2
(۱ماه پیش)
سوهی:هی جئون پسش بده میدونی فقط ی بار تهدید میکنم بار بعد عملی میکنم
جونگکوک:هرکار دلت میخواد بکن پسش نمیدم
سوهی:هوی جئون برا بار آخر میگم
جونگکوک:منم برا همیشه میگم این مال منه
سوهی:رفتم جلو تر تا بهش رسیدم متاسفانه چند سانت قدش از من بلندتر بود اخه منم قدم بلنده واسه همین نتونستم گردنبند قلبی شکلم رو ازش ببرم،پس ی لگد توی شکمش تقدیمش کردم و با خم شدنش از شدت درد گردنبندمو ازش گرفتم و درحالیکه میرفتم رومو بهش برگردوندم و گفتم:بهت گفتم بار دوم عمل میکنم،با من درنیوفت
جونگکوک:اون واقعا شخصیت قوی و محکم داره خیلی باحاله من همیشه اینطور اذیتش میکنم ما باهم از راهنمایی دوستیم و دوستیمون خیلی باحاله و الان هم تو دبیرستان باهم تو یک کلاسیم اون خیلی به درسش اهمیت میده و با جدیت میخونه هردومون درسمون خیلی خوبه همینطور که تو فکر بودم یهو سوجین اومد
سوجین:داشتم دنبال جونگکوک و سوهی می،شتم که بلاخره پیداشون کردم ما سه تا باهم دوستای صمیمی هستیم رفتم سمت جونگکوک و ی پس گردنی بهش زدم و دستمو دور گردنش انداختم و گفتم:
How areyoubrow?(چطوری رفیق)
جونگکوک:lm fine
سوجین:اون میمون کجاست؟
جونگکوک:مثل همیشه تو کلاس داره درس میخونه
سوجین:از دست این دختر کشتمون بس که درس خوند،میگم پایه ای عصری بعد از مدرسه بریم کافه؟اون میمونم میبریم؟
جونگکوک:من که اوکیم
سوجین:پس بزن بریم
سوهی:داشتم درسمو با آرامش میخوندم که سر وکله ی (کاری) لعنتی پیدا شد،واقعا این دختر کار نداره همش پیش منه واقعا رو مخه
کاری:میبینم سرت خیلی تو درسته
سوهی:از ولگردی مثل تو بهتره
کاری:کتابشو گرفتم و انداختم اون ور و رفتم نزدیکش:بهتره مواظب رفتارت باشی
سوهی:چی گفتی؟من زبون موش های کثیف رو نمیفهمم
کاری:موهاشو محکم تو دستام گرفتم و با حرص گفتم:هوی دختره ی بیشعور میدونی داری با وی حرف میزنی دیگه
سوهی:دور دستش پیچیدم و دستشو گرفتم و محکم فشار دادم انگشتاش دور مهم شل شدن و محکم دستشو پیچوندم و به پاش زدم که افتاد زمین:همونطور که میدونی یک گربه هیچوقت رغیب یک ببر نمیشه،پس پاتو گلیمت درازتر نکن
ولش کردم و از کلاس زدم بیرون
بعد چند ساعت که مدرسه تموم شد با بچه ها رفتیم کافه و خوشگذروندیم و بعدش برگشتم خونه به پدر و مادرم سلام کردم و رفتم اتاقم،خیلی خسته بودم پس سریع خوابیدم
صبح بیدار شدم لباس مدرسه پوشیدم و رفتم،امروز روز آخر بود برا همین سریعتر رفتم مدرسه
جونگکوک:صبح بیدار شدم کارامو کردم آماده شدم و بعد از خداحافظی با پدر و مادرم بعد ۲۰ مین به مدرسه رسیدم که سوهی هم همزمان با من رسید
سوجین:امروز روز آخر مدرسه بود لباسامو پوشیدم عطرمو زدم و رفتم مدرسه که دوتا منگلامو دیدم
جونگکوک:امروز رو هم گذروندیم عادی بود چون ما همیشه همو میدیدیم برا همین نگران چیزی نبودیم
چند روزی گذشت که تصمیم گرفتم برم باشگاهی که سوجین اونجا هست و سوپرایزش کنم
وقتی رسیدم همه جا تاریک بود تا خواستم متوجه چیزی بشم با دردی که تو سرم پیچید از حال رفتم...
- ۵.۷k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط