خون جاری شده بود از نگاهی که هيچ گاه نتوانسته بود ببخشد،
خون جاری شده بود از نگاهی که هيچگاه نتوانسته بود ببخشد، نتوانسته بود فراموش کند، نتوانسته بود حرف بزند، در او تجمع یافته بود و رشد کرده بود دردی قدیمی و کینه از درز های قبلش فوران میزد. چشم های خونینش را بست و سراغ نفر بعدی رفت، همه باید به نوبت میمردند و زمین از ویروس منحوس موجودی بنام انسان که فرگشت سیاهی و زشتی وکراهت بود پاک میشد چه آنان که در جهل هایشان شناور بودند و چه آنان که بر روی جهالت مابقی سوار، همه بلااستثنا باید میمردند پس از آخرین نفر او می ماند و خداوند آسمان هایی که مدت ها بود نگاهش را نچرخانده بود سمت ساکنان سیاره ای پر از زشتی بنام زمین و او. انگار همه محکوم بودند به این عذاب عذابی که خود و محیط به آنها تحمیل میکرد و خدایی که اگر هم وجود داشت آنها را از یاد برده بود؛ حتی وقتی طفلی خردسال بود و هر روز صبح انجیل بدست راهی کلیسا میشد چه بعد ها که در درد ها غلت میزد و در اشک هایش شناور بود چه الان که با دست های خونین جان تک تک نفرات را می گرفت. زمین خالی میشد از سکنه برایش فرقی نمی کرد قبل از این هم تنها بود.محکوم به تنهایی برای همیشه.یقه چه کسی را می گرفت؟ والدینی که خود با علامت سوال وارد این دنیای شده بودند لابد با علامت سوال هم میرفتند. یا آنهایی که خود را در کلیسا حبس کرده بودند و رمز زندگی را عبادت های بی پایان می دانستند؟ شاید هم هیچکس نبود کسی به دنبال جواب این سوال نبود همه درگیر خزعبلاتی میشدند و در انتها می مردند؛ ثروت، شهرت، و خرافات هایی بی پایان .
آه چه کسی می دانست؟
خدا هم صدای کسی را نمیشنید. هیچکس.
.محینویس.
●اسلاید دوم هیچوقت فکر نمی کردم تو اس ام اس چت کنم با کسی:>
آه چه کسی می دانست؟
خدا هم صدای کسی را نمیشنید. هیچکس.
.محینویس.
●اسلاید دوم هیچوقت فکر نمی کردم تو اس ام اس چت کنم با کسی:>
۴۳.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۱