پارت 56🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 ›
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛
مونا با نگاه ناباور به من اشاره کرد.
- این دختره ...لباس تو تنشه ...
! انتظار داری ساکت باشم؟
انگار مهام تازه متوجه عمق ماجرا شد.
یه جوری شرمسار بودم انگار من با شوهر اون بودم.
لب هام به حرف باز نشد که مهام جلو اومد.
- شلوغش نکن مونا، چیزی نشده!
انگار این جمله بد تر بنزین روی آتیش پاشید.
- دیگه میخواستی چی بشه؟ واسه همین دم صبح برگشتی تو اتاق؟ با چه رویی کنارم کردی خوابیدی؟
دلم نمیخواست حسودی کنم.
دلم نمیخواست احساس نجس بودن کنم.
اما آزار دهنده بود ...این حس که شوهرت باهات باشه و بعدش کنار یکی دیگه باشه بگیره ...
- مگه هرکی لباس منو پوشیده، من باهاش
بودمم؟
جدا اون از این که با من داشت کسر شانش میشد.
البته شاید نگران بهم خوردن با مونا بود.
- اره ...مخصوصا وقتی اینجوری رنگ و روش پریده باشه و نتونه توی جاش جم بخوره ...من وحشی بازی های تو رو میتونم تشخیص بدم.
انگار لذت می برد خار و خفیف شدنم رو ببینه و توصیف کنه.
مهام بازوی مونا رو گرفت و در حالی که با خودش سمت اتاق می برد، غرید:
- هوار نکش، بیا تو اتاق حرف بزنیم!
💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔⃟✨›•••╺╾╴╌┄
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.