بیتیاس فیکشن bts فیکیونگی فیکشوگا

#بی_تی_اس #فیکشن #bts #فیک_یونگی #فیک_شوگا



پارت ۱۹

ات ویو
وقتی ارباب اجازه ورود داد منم وارد اتاق شدم ولی ارباب با بالاتنه لخت که یه حوله سفد دور گردنش انداخته بود جلو وایساده بود من یه هیچی از ازترس کشیدمو زود رومو اونور کردم
_چیه؟؟!مگه آدم ندیدی؟!
+ببخشید ارباب من میرم بیرون منتظرم میمونم تا شما لباستون رو بپوشید با اجازه
+داشتم به سمت در اتاق به منظور خارج شدن قدم بز می‌داشتم که گفت
_نخ لازم، نی همینجا وایسا
+ چ..چشم
_ات از تو کمودم کشوی دووم برام یه تیشرت بیار
+چچ..شم
ات ویو
رفتم سمت کمد لباس سیاهش و یه تیشرت برداشتم ولی چجوری بهش بدم؟
آروم سمت ارباب قدم برداشتم درحال که چشامو به زمین دوخته بودم به سمتش رفتم که یه چند باری چون هواسم نبود کم مونده بود بیوفتم رو زمین همینجوری که زمینو نگاه میکردم لباسشون رو بهشون دادم
وقتی میخاست بپوشتش پشتمون بهشون کردم و ازشون معذرت خواستم اونم در جواب هیچ حرفی نزد
یونگی ویو
در اتاقم زده شد من اجازه ورود دادم ات بود ولی وقتی منو دید زود روشو اونور کرد میخواست از اتاق بره که گفتم از تو کمدم بهم لباس بده اونم داد ولی

جوری که چشاشو به زمین دوخته بود حتی وستای راه یه بار خواست بیوفته ولی زود خودشو جمع کرد
عین لبو قرمز شده بود که این نشان دهنده دخترک بود
واقعا این تنها تنها خدمتکار جوانی هستش که این جور با هجب و حیاست و گرنه بقیشو یه مشت هرزن
او هانیول نیومده داره با عشوه با بادیگاردا حرف میزنه
البته این من نمیگم دوربینای مداربسته عمارتم میگن
ولی میخام وقتی با چشای خودم دیدم
به حسابش برسم ل شته افکارمو پاره کردم و
چشمم خورد به دخترکی که پشتشو کرده بود به من
پس گفتم
_واسه چی اومدی اینجا ؟ راستی میتونی برگردی لباسمو پوشیدن
برگشت سمتم
+عاا ارباب امیدوارم این جسارت منو ببخشید که رومو اونور کردم(تعظیم کرد)
_سرشو بالا و پایین میکنه به نشانه باشه
+شام امادس اومدم شما رو خبر کنم
_باشه ولی قبل از اون بیا این موهایه منو با سشوار خشک کن(میره به سمت میز و میشینه رک صندلی کنار میز آرایش مردونه که با تم توسی بود)
+بلهه؟
_مگه تو خدمتکار شخصیم نیستی؟
+چرا هستم
_پس اینم یه دستور پس زود اطاعت کن
+چشم

لایک کن بیبی🐁🤍
دیدگاه ها (۱۱)

#بی_تی_اس #bts #فیک #مین_یونگی #فیک_یونگی #فیک_شوگا پارت ۲۰+...

#فیک_بی_تی_اس #بی_تی_اس #کیپاپ #ویسگون #bts #شوگا #فیک_شوگا ...

پارت ۱۸ات ویورفتم بالا و رفتم تو اتاقم یه جای کوچیکی بود یه ...

#بی_تی_اس #فیک_بی_تی_اس #یونگی #فیک شوگاپارت ۱۷یونگی رفت طبق...

پارت ۳۶ات: بالاخره میتونیم بریم جیمین: اره ات: اخیش بالاخره ...

پارت ۳۷ات: نکنه فهمیده موچی هاشو خوردم خدمتکار دوم از ترس جی...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط