پارت 15
پارت 15
الان یک هفته هس که مسافرت هستیم پدر مادرم از کوه اومدن و بعد این اتفاقا لیا هم از پشیمون رفت. این یک هفته این عمارت داره ترسناک میشه صداهایه ترسناکی میاد و شبا صداهایه جیغ میاد صبح شد از اجام بلند شدم رفتم حموم بعد 18 دقیقه اومدم رفتم صبحانه خوردم بقیه رفته بودن بیرون فقط منو جونگکوک بودیم که اونم خواب بود رفتم بیدارش کنم تا صبحانه بخوره
ات: جونگکوک بیدار شو....(اروم)
جونگکوک: بزار بخوابم (خوابالو)
ات: پاشو برات صبحانه درست کردم( تا گفتم برات غذا درست کردم بیدار شد)
جونگکوک: پاشودم هوم چه بویی میاد ات دست پختت خیلی خشمزه هس
ات: مرسی
رفتیم غذا خوردیم. داشتیم غذا میخوردیم که صدایی اومد از انباری
جونگکوک: این چی بود
ات: نمیدونم... جونگکوک این خونه یه چیزیش شده... شبا که صدایه جیغ میاد... روزاهم صدایه ترسناکی میاد
جونگکوک: هی من میرم یه نگاه کنم
ات: صبر کن منم میام (بچها عکس انباری گذاشتم)
باهم رفتن انباری پره واسایل بود همش قدیمی بود
ات: اینجا چقدر سرده... چقدرم نم داره
جونگکوک: اره ببینم سردته
ات: نه همینجوری گفتم
داشتن همینجوری نگاه میکردن که ات احساس کرد یکی داره نگاش میکنه همینجوری داشت دوبره شو نگاه میکرد
جونگکوک: ات خوبی
ات:. هوم... نه احساس میکنم یکی داره نگام میکنه
جونگکوک: به تره بریم باشه منم حس خوبی ندارم
داشتن میرفتن که دره انباری بسه شد
جونگکوک سعی کرد درو باز کنه نشد
ات: من الان واقعا حس بدی میکنم
یه دفعه همه واسایل ها افتادن که ات بازویه جونگکوک گرفت مهکم گرفتش
لایک🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_جونگکوک
الان یک هفته هس که مسافرت هستیم پدر مادرم از کوه اومدن و بعد این اتفاقا لیا هم از پشیمون رفت. این یک هفته این عمارت داره ترسناک میشه صداهایه ترسناکی میاد و شبا صداهایه جیغ میاد صبح شد از اجام بلند شدم رفتم حموم بعد 18 دقیقه اومدم رفتم صبحانه خوردم بقیه رفته بودن بیرون فقط منو جونگکوک بودیم که اونم خواب بود رفتم بیدارش کنم تا صبحانه بخوره
ات: جونگکوک بیدار شو....(اروم)
جونگکوک: بزار بخوابم (خوابالو)
ات: پاشو برات صبحانه درست کردم( تا گفتم برات غذا درست کردم بیدار شد)
جونگکوک: پاشودم هوم چه بویی میاد ات دست پختت خیلی خشمزه هس
ات: مرسی
رفتیم غذا خوردیم. داشتیم غذا میخوردیم که صدایی اومد از انباری
جونگکوک: این چی بود
ات: نمیدونم... جونگکوک این خونه یه چیزیش شده... شبا که صدایه جیغ میاد... روزاهم صدایه ترسناکی میاد
جونگکوک: هی من میرم یه نگاه کنم
ات: صبر کن منم میام (بچها عکس انباری گذاشتم)
باهم رفتن انباری پره واسایل بود همش قدیمی بود
ات: اینجا چقدر سرده... چقدرم نم داره
جونگکوک: اره ببینم سردته
ات: نه همینجوری گفتم
داشتن همینجوری نگاه میکردن که ات احساس کرد یکی داره نگاش میکنه همینجوری داشت دوبره شو نگاه میکرد
جونگکوک: ات خوبی
ات:. هوم... نه احساس میکنم یکی داره نگام میکنه
جونگکوک: به تره بریم باشه منم حس خوبی ندارم
داشتن میرفتن که دره انباری بسه شد
جونگکوک سعی کرد درو باز کنه نشد
ات: من الان واقعا حس بدی میکنم
یه دفعه همه واسایل ها افتادن که ات بازویه جونگکوک گرفت مهکم گرفتش
لایک🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_جونگکوک
۷.۴k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.