ازدواج اجباری♥ p25آخر

ات. برگرد
ته. این چیه؟
ات. چی چیه؟
ته. لباست خوب نمیپوشیدی دیگه
ات. عشقم(کیوت)
ته. ایششش خیله خب بزار منم بپوشم داشت شلوارشو در میاورد ات هم قشنگ نگا میکرد ته هم بدون توجه به ات در اورد شلواکشو پوشید رفتن بیرون دیدن که از رخت کن ماری اینا صدا داد ماری میاد
ات. چخبره اون تو؟
ماری. ات این نمیزاره لباسمو بپوشم میگه خیلی بازه
ات. خودتو کیوت کن اجازه میده
ماری. ایشش ببین پام به کجا کشیده شد خیلیه خب
ماری. سوبینم(کیوت)
سوبین....
ماری. چرا چیزی نگفت ات؟
ات. جذبت شده حتما
ماری. هیی باتوعم
سوبین. هاچیشده؟
ماری. بریم بریم
رفتن بیرون داشتن میگشتن که یهو ات دوست بچگیاشو دید
ات. هه سووو
هه سو. ات؟
هموبغل کردن
هه سو. وای دختر چقدر بزرگ شدی
ات. چخبر اینجا چیکار میکنی؟
هه سو. حیح هیچی حوصلم ریده بود اینا کین (رو به بچه ها)
ات. این شوهرمه این ماریه دوستم اینم سوبین دوستم و همینطور دوست پسر ماری اینم هیونجینه سینگل اعظم
همه بجز هیونجین. 🤣
هیونجین. یاااا سلام خوشبختم هه سو
هه سو. ام منم از دیدنت بدبختم یعنی خوشبختم
ات. اینا مشکوک میزنن(در گوش ته)
ته. اره خیلی
سوبین. خب هه سو تنهایی
ماری. به تو چه که تنهاست یا نه
سوبین. دارم هیونجینو از سینگلی در میارم(در گوشش)
ماری. اها
هه سو. اره
هیونجین. خب بیا با ما بریم
هه سو. مزاحم نشم
ات. مراحمی بیا
اینا رفتن بگردن داشتن لب ساحل قدم میزدن که هیونجبن امد به ات گفت
هیونجین. ات میتونم چند کلمه باهات صحبت کنم
ات یه نگاهی به ته کرد
هیونجین. ته خواهش میکنم ربطی به ات نداره
ته. باشه فقط5دقیقه
هیونجین. اوکی
ات هیونجین رو برد یکم از بچه ها. دور گفت
هیونجین. ات کمکم کن از سینگلی در بیام
ات. خب چطوری؟
هیونجین. چیزه هه سو دختر خوبیه ها
ات. ای شیطون اوکی
ته. یاا شد پنج دقیقه
ات. ما که دو ثانبه هم نشده که امدیم اینجا
ته. الان شد بریم رفتن
شب شد
ات. چطوره شب اینجا بمونیم؟
ته. هوم فکر خوبیه
سوبین. اوکی
هه سو. چیزه من باکی بمونم
ات. هیونجین
هیونجین(تو خودش پارتی میگره)
هه سو. چـ چـ چی؟
هیونجین. خب نمیخورمت که
ات. ایشون زیادی منحرفه به دل نگیر
اینا رفتن اتاق گرفتن
ات. ته؟
ته. جونم
ات. حالم یکم عجیب غریبه
ته. حتما اثرات دیشبه
ات. نکنه باردارم
ته. وایی فکرشو کن من بابا بشم
ات. بگیر بخواب بابا
همه خوابیدن
ویو صبح هه سو
از خواب بیدار شدم دیدم هیچی کس کنارم نیست
ادامه تو کامنت جا نشد اینجا