خوشحالی خیس عرق شده بود نتونستی تحمل کنی زنگ زدی به فلیکس
خوشحالی خیس عرق شده بود نتونستی تحمل کنی زنگ زدی به فلیکس
_ آلو ات معلومه تو کجایی دختر
+ سلام فلیکس ببخشید نبودم نگرانت کردم صبونه خوردی ؟
__ اره خوردم بکو ببینم کجایی
+ من جلوی آزمایشگاههم میتونی بیای دنبالم خستم
_ آزمایشگاه ؟ واسه چی چیزی شده ات من نمیدونم
+ نه نه بیا بهت میگم
_ باش لوکیشن بفرست الان میام
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
_ آلو ات کجایی دقیقا من جلو آزمایشگاهم
+ من رفتم از داروخانه یه چیزی بخرم الان میام
_ باش مواظب خودت باش
+ چشم
داشتی از خیابون عبور میکردی صبح بود ولی با این حال ماشین زیاد بود و با سرعت زیادی میرفتن چون اتوبان بود سعی کردی با دقت رد بشی که ...... تاریکی مطلق
_ نگاهشو بهت داد که چجوری روی آسفالت افتادی و از سرت داره خون میره بدو بدو به سمتت اومد و همش داد میکشید اتتتت نهههع اتتتت پاشو به من نگاه کن ولی ...
از گوشت خون اومده بود و این نشون میداد ضربه مغزی شدی و کار تمومه فلیکس تو اون موقعیت آرزویش این بود که بمیره ولی تنها بدون تو نمونه دستات اونو تنها نزارع تورو تو آغوشش گرفت و اشکاش سرازیر شدن حتی خبر نداشت که پروانه کوچولوش سقط شده حتی نمیدونست که پروانه ای وجود داره آروم چشاتو بست و بوسه ای به پیشونیت زد محکم بغلت کرد چون میدونست دیگه قرار نیست بغلی باش آروم زمزمه وار توی گوشت خوند :
چرا عین یه برگ پاییزی کندع شدی و رفتی من همیشه عاشقت میمونم ات
برگ پاییزی من :)
The end
_ آلو ات معلومه تو کجایی دختر
+ سلام فلیکس ببخشید نبودم نگرانت کردم صبونه خوردی ؟
__ اره خوردم بکو ببینم کجایی
+ من جلوی آزمایشگاههم میتونی بیای دنبالم خستم
_ آزمایشگاه ؟ واسه چی چیزی شده ات من نمیدونم
+ نه نه بیا بهت میگم
_ باش لوکیشن بفرست الان میام
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
_ آلو ات کجایی دقیقا من جلو آزمایشگاهم
+ من رفتم از داروخانه یه چیزی بخرم الان میام
_ باش مواظب خودت باش
+ چشم
داشتی از خیابون عبور میکردی صبح بود ولی با این حال ماشین زیاد بود و با سرعت زیادی میرفتن چون اتوبان بود سعی کردی با دقت رد بشی که ...... تاریکی مطلق
_ نگاهشو بهت داد که چجوری روی آسفالت افتادی و از سرت داره خون میره بدو بدو به سمتت اومد و همش داد میکشید اتتتت نهههع اتتتت پاشو به من نگاه کن ولی ...
از گوشت خون اومده بود و این نشون میداد ضربه مغزی شدی و کار تمومه فلیکس تو اون موقعیت آرزویش این بود که بمیره ولی تنها بدون تو نمونه دستات اونو تنها نزارع تورو تو آغوشش گرفت و اشکاش سرازیر شدن حتی خبر نداشت که پروانه کوچولوش سقط شده حتی نمیدونست که پروانه ای وجود داره آروم چشاتو بست و بوسه ای به پیشونیت زد محکم بغلت کرد چون میدونست دیگه قرار نیست بغلی باش آروم زمزمه وار توی گوشت خوند :
چرا عین یه برگ پاییزی کندع شدی و رفتی من همیشه عاشقت میمونم ات
برگ پاییزی من :)
The end
- ۹۱۲
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط