نفرین شده پارتسیوهشت

#نفرین شده #پارت_سی_و_هشت
کمی از میوه خورد .گفت که دیگه دوست نداره ، دوباره خوابید
_عزیز شما کمی استراحت کن یک ساعت دیگه برمی‌گردم و فشارش رو میگیرم
عزیز جون : خیر ببینی مادر ، دستت درد نکنه
خیلی دلم براش میسوخت چقدر پیر و شکننده شده بود
_خواهش میکنم عزیز ، شما استراحت کن بهتر میشی انشالله
عزیز جون رو کمک کردم که بخوابه و پتو رو کشیدم روش و برگشتم توی هال
نشستم روی مبل جلوی تلویزیون نشستم و تلویزیون رو روشن کردم نمی‌دونم چطوری شد که خوابم برد ، وقتی بیدار شدم ساعت ۲ نصف شب بود
_وااایییی ، خوابم برد ، یادم رفت فشار عزیز رو بگیرم ، ای الینا گندت بزنن مثلا اومدی از عزیز مراقبت کنی خودت نشستی خوابت برده یکی باید بیاد از خودت مراقبت کنه
سریع رفتم و فشار سنج رو بردم و پیش عزیز نشستم ، بیدارش کردم و فشارش رو گرفتم ، کاملا متعادل شده بود و دیگه تقریبا حالش خوب شده بود واسه همین با خیال راحت کمکش کردم بخوابه و خودم رفتم توی اتاق مهمان ، روی تخت
پارت سی و هشتم تقدیمتون 😍😍 لایک و فالو یادتون نره ❤️🧡
#رمان_z
دیدگاه ها (۶)

میشه اول لایک کنین ؟،🥺🥲

لطفاً اول لایک کنید 🥺🥲

#نفرین شده #پارت_سی_و_هفت مشغول میوه خوردن شدم که گوشی بابا ...

#نفرین شده #پارت_سی_و_ششم دستمو دراز کردم و دستگیره کمد رو گ...

پارت ۱

فرار من

part:1 mirror of moira

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط