رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۱۲
جونگکوک:نمیام،خو چیه من فقط میخوام بدونم چطور میخواید اون خر رو پیدا کنید؟همین مگه چیکار کردم
اینو گفتم و با سرعت جت رفتم پشت سر اون دختره که در رو برام باز کرد ایستادم از شونه هاش گرفتم و آروم گفتم:لطفا اینبار رو نجاتم بده برات جبران میکنم
دختره سرشو برگردوند نگاهی بهم انداخت و سرشو برام تکون داد و بعد رو به سوهی که با خشم بهم نگاه میکرد گفت
لونا:تا وقتی که ازم خواست کمکش کنم عمرا بزارم دستت بهش بخوره
سوهی:واقعا بازیتون گرفته یا چی؟لونا برو کنار کاری باهاش ندارم فقط باهاش حرف میزنم
جونگکوک:ترجمه ی این حرفاش میشه برو کنار میخوام فقط به ۴۰ قسمت تقسیمش کنم
لونا:عمرااااا اجازه بدم
کوک:مرسی
سوهی:خدای من از دست شما من کجا برم
کوک:خونه برای استراحت جای خوبیه ها من با تجربه بهت میگم
سوهی:درد با تجربه بهم میگه خودت اونجا میموندی واسه چی اومدی
کوک:کنجکاویم اجازه نداد
سوهی:جونگکوک من نمیدونم اما تو باید برگردی همین
لونا:بزار بمونه چیکارش داری
سوهی:لونا داری با من شوخی میکنی دیگه؟
لونا:کاملا جدی ام!
سوهی:دوست دارم توی مغز همتون ی گلوله خالی کنمممممم
کوک:اونوقت بی کوک میشید خیلی بدهاااااا
سوهی:بهترین روزمه
کوک:ایششششش
سوهی:من کار به این موجود ندارم بیاید بریم تمرین کنیم،هوی شما دوتا گرازا(لونا و میا)بلند شید برید اسلحه ها رو بیارید
میا:گراز خودتی
لونا:بز
سوهی:نه بابا جواب منم میدید صبر کن بیام به حسابتون برسم
لونا و میا:*الفرار*
سوهی:خلاصه اون دوتا بزغاله رفتن و اسلحه ها رو آوردن ماهم توی یک ردیف ایستادیم نشونه گرفتیم وشلیک کردیم
و دقیقا توی هدف اصابت کردیم،بعدش بوکس کار کردیم حرکات ویژه امونو هم تمرین کردیم خلاصه کل روز رو داشتیم تمرین میکردیم و جونگکوک داشت مارو نگاه میکرد و چیپس میخورد انگار داره فیلم اکشن نگاه میکنه
شب شده بود و همه خسته از دست و پا اوفتادن رفتیم روی تخت هایی که برای نشستن بیرون گذاشته بودن نشستیم از اونجایی که همه گرسنه بودن و هیچکس حال نداشت غذا درست کنه از بیرون سفارش دادیم و بعد از اینکه آوردن غذامونو خوردیم و رفتیم داخل خونه
جونگکوک:من کجا بخوابم؟
سوهی:واقعا قصد نداری بلند بشی بری خونت؟
کوک:نه
لونا:بزار باشه چیکار داری؟
سوهی:تو ساکت شو
لونا:کوک میخوای بیای اتاق من بخوابی؟
سوهی:لونا حرف اضافه نزن
میا:دختره ی خنگ من پیشت میخوابم
لونا:باشه بابا
سوهی:مثل همیشه میخوابیم،لونا و میا باهم،جین و نامجون باهم،یونگی و جیمین باهم،تهیونگ تو اتاقش منم تو اتاقم
جونگکوک:اهم اهم منم اینجام ها
سوهی:اوووف باشه تو پیش تهیونگ بخواب
تهیونگ:چیشد؟
سوهی:فقط امروز رو تحملش کن
تهیونگ:خدای من،اووففففف باشه جونگکوک بیا خوابم میاد باید زود بخوابی و اها اگه لگدم بزنی ها وای به حالت
سوهی:خلاصه همه رفتن اتاقاشون و خوابیدیم
(۳روز بعد)
سوهی:یک،دو،سه شلیک کن،افرین عالی شدی
توی این ۳ روز هم تمرین میکردیم هم به جونگکوک یاد میدادیم تصمیم گرفتیم یکم بهش یاد بدیم بتونه از خودش دفاع کنه با اینکه نمیاد باهامون فقط تو ماشین میمونه اما برا احتیاط،خیلی لجبازی کرد من تا الان راضی نیستم بیاد میترسم اتفاقی براش بیوفته اصلا اونجا جاش نیست این ماموریتیه که ما باید انجامش بدیم اون نباید باشه ولی خیلی اصرار کرد و بقیه قبول کردن منم دیگه حرفی نزدم و فقط بهش آموزش میدادم
هرکدوممون ی کاری رو بهش آموزش میدادیم مثلا من تیراندازی،لونا هنرهای رزمی
و چون خودش میره باشگاه و بوکس کار میکنه ماشالله عضله ای هم هست زود یاد میگیره و باجرعت میگم حرفه ای شده و آمادگی کامل برا شرکت تو عملیات داره اما من اجازه نمیدم
خب فردا دیگه باید بریم برا ماموریت،ته این امروز رفت و طبق نقشه بهشون خبر داد و آدرس گاراژ رو به ما داد و برای اینکه مطمئن بشم دروغ نمیگه شماره ای که از دستیار قاتل داره رو هک کردیم و بله اونجا بود
الان همگی داریم شام میخوریم که بعد شام وسایل رو آماده کنیم و بعدش به خواب بریم
#اسمان_شب
#BTS
#part:۱۲
جونگکوک:نمیام،خو چیه من فقط میخوام بدونم چطور میخواید اون خر رو پیدا کنید؟همین مگه چیکار کردم
اینو گفتم و با سرعت جت رفتم پشت سر اون دختره که در رو برام باز کرد ایستادم از شونه هاش گرفتم و آروم گفتم:لطفا اینبار رو نجاتم بده برات جبران میکنم
دختره سرشو برگردوند نگاهی بهم انداخت و سرشو برام تکون داد و بعد رو به سوهی که با خشم بهم نگاه میکرد گفت
لونا:تا وقتی که ازم خواست کمکش کنم عمرا بزارم دستت بهش بخوره
سوهی:واقعا بازیتون گرفته یا چی؟لونا برو کنار کاری باهاش ندارم فقط باهاش حرف میزنم
جونگکوک:ترجمه ی این حرفاش میشه برو کنار میخوام فقط به ۴۰ قسمت تقسیمش کنم
لونا:عمرااااا اجازه بدم
کوک:مرسی
سوهی:خدای من از دست شما من کجا برم
کوک:خونه برای استراحت جای خوبیه ها من با تجربه بهت میگم
سوهی:درد با تجربه بهم میگه خودت اونجا میموندی واسه چی اومدی
کوک:کنجکاویم اجازه نداد
سوهی:جونگکوک من نمیدونم اما تو باید برگردی همین
لونا:بزار بمونه چیکارش داری
سوهی:لونا داری با من شوخی میکنی دیگه؟
لونا:کاملا جدی ام!
سوهی:دوست دارم توی مغز همتون ی گلوله خالی کنمممممم
کوک:اونوقت بی کوک میشید خیلی بدهاااااا
سوهی:بهترین روزمه
کوک:ایششششش
سوهی:من کار به این موجود ندارم بیاید بریم تمرین کنیم،هوی شما دوتا گرازا(لونا و میا)بلند شید برید اسلحه ها رو بیارید
میا:گراز خودتی
لونا:بز
سوهی:نه بابا جواب منم میدید صبر کن بیام به حسابتون برسم
لونا و میا:*الفرار*
سوهی:خلاصه اون دوتا بزغاله رفتن و اسلحه ها رو آوردن ماهم توی یک ردیف ایستادیم نشونه گرفتیم وشلیک کردیم
و دقیقا توی هدف اصابت کردیم،بعدش بوکس کار کردیم حرکات ویژه امونو هم تمرین کردیم خلاصه کل روز رو داشتیم تمرین میکردیم و جونگکوک داشت مارو نگاه میکرد و چیپس میخورد انگار داره فیلم اکشن نگاه میکنه
شب شده بود و همه خسته از دست و پا اوفتادن رفتیم روی تخت هایی که برای نشستن بیرون گذاشته بودن نشستیم از اونجایی که همه گرسنه بودن و هیچکس حال نداشت غذا درست کنه از بیرون سفارش دادیم و بعد از اینکه آوردن غذامونو خوردیم و رفتیم داخل خونه
جونگکوک:من کجا بخوابم؟
سوهی:واقعا قصد نداری بلند بشی بری خونت؟
کوک:نه
لونا:بزار باشه چیکار داری؟
سوهی:تو ساکت شو
لونا:کوک میخوای بیای اتاق من بخوابی؟
سوهی:لونا حرف اضافه نزن
میا:دختره ی خنگ من پیشت میخوابم
لونا:باشه بابا
سوهی:مثل همیشه میخوابیم،لونا و میا باهم،جین و نامجون باهم،یونگی و جیمین باهم،تهیونگ تو اتاقش منم تو اتاقم
جونگکوک:اهم اهم منم اینجام ها
سوهی:اوووف باشه تو پیش تهیونگ بخواب
تهیونگ:چیشد؟
سوهی:فقط امروز رو تحملش کن
تهیونگ:خدای من،اووففففف باشه جونگکوک بیا خوابم میاد باید زود بخوابی و اها اگه لگدم بزنی ها وای به حالت
سوهی:خلاصه همه رفتن اتاقاشون و خوابیدیم
(۳روز بعد)
سوهی:یک،دو،سه شلیک کن،افرین عالی شدی
توی این ۳ روز هم تمرین میکردیم هم به جونگکوک یاد میدادیم تصمیم گرفتیم یکم بهش یاد بدیم بتونه از خودش دفاع کنه با اینکه نمیاد باهامون فقط تو ماشین میمونه اما برا احتیاط،خیلی لجبازی کرد من تا الان راضی نیستم بیاد میترسم اتفاقی براش بیوفته اصلا اونجا جاش نیست این ماموریتیه که ما باید انجامش بدیم اون نباید باشه ولی خیلی اصرار کرد و بقیه قبول کردن منم دیگه حرفی نزدم و فقط بهش آموزش میدادم
هرکدوممون ی کاری رو بهش آموزش میدادیم مثلا من تیراندازی،لونا هنرهای رزمی
و چون خودش میره باشگاه و بوکس کار میکنه ماشالله عضله ای هم هست زود یاد میگیره و باجرعت میگم حرفه ای شده و آمادگی کامل برا شرکت تو عملیات داره اما من اجازه نمیدم
خب فردا دیگه باید بریم برا ماموریت،ته این امروز رفت و طبق نقشه بهشون خبر داد و آدرس گاراژ رو به ما داد و برای اینکه مطمئن بشم دروغ نمیگه شماره ای که از دستیار قاتل داره رو هک کردیم و بله اونجا بود
الان همگی داریم شام میخوریم که بعد شام وسایل رو آماده کنیم و بعدش به خواب بریم
۹.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.