پارت 31خون ملکه خاص
پارت 31خون ملکه خاص
وقتی حوله ام رو در آوردم کامل لخت بودم که یکی از خدمتکار ها گفت اووف خوش بحالت ارباب امشب چقدر بهش خوش بگذره عجب هیکلی داری سفید و لاغر و سینه های کوچیک برجسته جون
خیلی بهم بر خورد که دوباره حوله ام رو پوشیدم که خواستم حرف بزنم که کوک اومد داخل اتاق دست میزد و گفت آفرین آفرین چقدر پر رو شدی زن منو دید میزنی نکنه لزبینی
خدمتکاره لال شده بود اون یکی هم که ی گوشه وایساد
که کوک...
« ویو کوک »
به محل تدارکات رسیدم که یادم افتاد که لیست رو جا گذاشتم پس برگشتم عمارت که وقتی به اتاقمون رسیدم دیدم خدمتکار داشت ا.ت رو دید میزد که دست زدم وارد اتاق شدم و گفتم ( خودتون میدونید چی گفت پس نمیگم ) و بعد گفتم برید بیرون تو هم اخراجی اگه ببینمت کشتمت که رفت بیرون کرلی هم را زده بود به من که اجوما رو صدا زدم اومد کرلی رو برد تا آماده کنه و با ا.ت تنها شدم
« ویو ا.ت »
من و کوک تنها بودیم معلوم بود کوک خیلی عصبی بود که آروم آروم اومد سمت من منم عقب عقب رفتم و افتادم رو تخت که اومد روم خیمه زد و گفت چرا به جز من یکی دیگه در مورد بدنت نظر داد امشب قرار کلی سرزمین جادویی صدای تو رو بشنون که اخم کردم و گفتم عع حالا که اینطوریه ازدواج نمیکنم من بار اولمه آقا بعدش هم کلی قراره درد بکشم
که کوک گفت
شانس آوردی نمی تونم درد کشیدنت رو ببینم وگرنه ...
+ اوف باشه حالا از روم بلند شو بعد بگو چکار داشتی
_ اومده بودم برگه هارو بردارم اما قبلش باید لباست رو تنت کنم
+ اوف باشه بار اولت که نیست حالا از روم پاشو
که کوک به حرفم خندید و بعد از روم بلند شد و لباسم رو تنم کرد و بعد لیست تدارکات رو برداشت رفتم
« فلش بک ساعت ۶ »
کارم تموم شده بود کرلی هم همین طور فقط منتظر کوک بودم که صدای در اومد منم از اتاق سریع اومدم بیرون که دیدم کوک اومده که از شدت خوشحالی دامن لباسم رو گرفتم با پاشنه بلندم سریع از پله ها اومدم پایین و کوک رو بغل کردم که کوک گفت پایان پارت 31 😂
وقتی حوله ام رو در آوردم کامل لخت بودم که یکی از خدمتکار ها گفت اووف خوش بحالت ارباب امشب چقدر بهش خوش بگذره عجب هیکلی داری سفید و لاغر و سینه های کوچیک برجسته جون
خیلی بهم بر خورد که دوباره حوله ام رو پوشیدم که خواستم حرف بزنم که کوک اومد داخل اتاق دست میزد و گفت آفرین آفرین چقدر پر رو شدی زن منو دید میزنی نکنه لزبینی
خدمتکاره لال شده بود اون یکی هم که ی گوشه وایساد
که کوک...
« ویو کوک »
به محل تدارکات رسیدم که یادم افتاد که لیست رو جا گذاشتم پس برگشتم عمارت که وقتی به اتاقمون رسیدم دیدم خدمتکار داشت ا.ت رو دید میزد که دست زدم وارد اتاق شدم و گفتم ( خودتون میدونید چی گفت پس نمیگم ) و بعد گفتم برید بیرون تو هم اخراجی اگه ببینمت کشتمت که رفت بیرون کرلی هم را زده بود به من که اجوما رو صدا زدم اومد کرلی رو برد تا آماده کنه و با ا.ت تنها شدم
« ویو ا.ت »
من و کوک تنها بودیم معلوم بود کوک خیلی عصبی بود که آروم آروم اومد سمت من منم عقب عقب رفتم و افتادم رو تخت که اومد روم خیمه زد و گفت چرا به جز من یکی دیگه در مورد بدنت نظر داد امشب قرار کلی سرزمین جادویی صدای تو رو بشنون که اخم کردم و گفتم عع حالا که اینطوریه ازدواج نمیکنم من بار اولمه آقا بعدش هم کلی قراره درد بکشم
که کوک گفت
شانس آوردی نمی تونم درد کشیدنت رو ببینم وگرنه ...
+ اوف باشه حالا از روم بلند شو بعد بگو چکار داشتی
_ اومده بودم برگه هارو بردارم اما قبلش باید لباست رو تنت کنم
+ اوف باشه بار اولت که نیست حالا از روم پاشو
که کوک به حرفم خندید و بعد از روم بلند شد و لباسم رو تنم کرد و بعد لیست تدارکات رو برداشت رفتم
« فلش بک ساعت ۶ »
کارم تموم شده بود کرلی هم همین طور فقط منتظر کوک بودم که صدای در اومد منم از اتاق سریع اومدم بیرون که دیدم کوک اومده که از شدت خوشحالی دامن لباسم رو گرفتم با پاشنه بلندم سریع از پله ها اومدم پایین و کوک رو بغل کردم که کوک گفت پایان پارت 31 😂
۲.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.