🍁
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت15
منو به خودش نزدیکتر کرد و ازم خواست کمی به سمتش خم بشم و کنار گوشم گفت
_خان بالا از خداشم باید باشه همچین دامادی نصیبش شده میخواست به کی بده دخترشو؟
کی بهتر از تو برازنده تر از تو؟
با صدای بلند به این مهر و محبت مادرانه اش خندیدمو گفتم
فاطمه خانم از خبرنداری عروسجدیداین خونه کجاست؟
هر کجا سرک کشیدم پیداش نکردم با یه لبخند شیرین به سمت حیاط اشاره کرد و گفت
_با خواهرش رفت توی حیاط ...
خوشحال از اینکه به چیزی که میخواستم رسیده بودم از کنارش گذشتم و به سمت حیاط رفتم روی ایوان بزرگ خونه ایستادم اونا رو توی آلاچیق نشسته دیدم
نگاه کردن بهش حتی از اینجا لذت بخش بود
اون خرمن طلایی موهاش دورتنه ظریف شو گرفته بودن و چشمای آبی رنگش از اینجا هم می درخشید
زمین تا آسمون تفاوتشون بود بین دو خواهر مهتاب چشم و ابرو مشکی بود با موهای مشکی و صورتی سفید اما ماهرو یه دختر بور با موهای طلایی بود انگار که از ناف اروپا آورده باشنش...
پایین رفتم به سمت شون قدم برداشتم وقتی که کنارشون نشستم
مهتاب با تعجب بهم خیره شد انگار باورش نمی شد که من اینجا کنارشون نشسته باشم نگاهم به ماهرو بود تمام حواسم به اون دختربود
شاید امشب می تونستم به چیزی که می خوام برسم
دیدی گفتم اینجا موندگار میشی و کسی نمیتونه تورو از خواهرت جدا کنه؟
لبخندی بهم زد که وجود پر از شور شد _شما به شما من قول دادی و بهش عنل کردی منم پای قولی که بهتون دادم میمونم ما دوستای خوبی میشیم.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#هوس_خان👑
#پارت15
منو به خودش نزدیکتر کرد و ازم خواست کمی به سمتش خم بشم و کنار گوشم گفت
_خان بالا از خداشم باید باشه همچین دامادی نصیبش شده میخواست به کی بده دخترشو؟
کی بهتر از تو برازنده تر از تو؟
با صدای بلند به این مهر و محبت مادرانه اش خندیدمو گفتم
فاطمه خانم از خبرنداری عروسجدیداین خونه کجاست؟
هر کجا سرک کشیدم پیداش نکردم با یه لبخند شیرین به سمت حیاط اشاره کرد و گفت
_با خواهرش رفت توی حیاط ...
خوشحال از اینکه به چیزی که میخواستم رسیده بودم از کنارش گذشتم و به سمت حیاط رفتم روی ایوان بزرگ خونه ایستادم اونا رو توی آلاچیق نشسته دیدم
نگاه کردن بهش حتی از اینجا لذت بخش بود
اون خرمن طلایی موهاش دورتنه ظریف شو گرفته بودن و چشمای آبی رنگش از اینجا هم می درخشید
زمین تا آسمون تفاوتشون بود بین دو خواهر مهتاب چشم و ابرو مشکی بود با موهای مشکی و صورتی سفید اما ماهرو یه دختر بور با موهای طلایی بود انگار که از ناف اروپا آورده باشنش...
پایین رفتم به سمت شون قدم برداشتم وقتی که کنارشون نشستم
مهتاب با تعجب بهم خیره شد انگار باورش نمی شد که من اینجا کنارشون نشسته باشم نگاهم به ماهرو بود تمام حواسم به اون دختربود
شاید امشب می تونستم به چیزی که می خوام برسم
دیدی گفتم اینجا موندگار میشی و کسی نمیتونه تورو از خواهرت جدا کنه؟
لبخندی بهم زد که وجود پر از شور شد _شما به شما من قول دادی و بهش عنل کردی منم پای قولی که بهتون دادم میمونم ما دوستای خوبی میشیم.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۶.۷k
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.