رمان
#گمشده
#part_16
#دوروکـــ
دوروک:پس چرا منو لو نمیدی؟..من آمادم برو پلیسو خبر کن
آسیه:مدرک پیدا کنم در اولین فرصت تحویل پلیس میدمت...
فکر کردی من خشم میاد یک متجاوز توی این مدرسه باشه؟
سرمو تکون دادم و گفتم
دوروک:خب پس تا مدرک پیدا نکردی حق نداری
بهم تهمت بزنی فهمیدی؟چون من ابرو دارم
نمیزارم آبرومو ببری
همینطور که به چشمام زل زد بود گفت
آسیه:تو زندگیم نفرتانگیز تراز تو ندیدم
دوروک:نظر لطفته
از کنارم رد شد،،داداشش طعنهای بهم زد
و زیر گوشم لب زد...
عمر:از خواهرم دور بمون
برگشتم که دیدم یک نفرشون همونجا مونده
با حالت بیچارگی گفتم...
دوروک:شما چرا همتون موهاتون فره؟
ایبیکه:خیلی حال بهم زنی
#عــــمـــر
وارد بوفه شدم...چشم چرخوندم که دیدم
سرمیزی تنهایی نشسته و قهوه میخوره...
نزدیک شدم و روی صندلی مقابلش نشستم...
سرشو بالا اورد و با تعجب بهم خیره شد؛لبخندی زدم و گفتم
عمر:خــــب؛چخبر؟
سوسن:چیه چکار داری؟
عمر:هیچی؛دیدم تنها نشستی امدم پیشت
سوسن:تا دودقیقه پیش داشتی به سمت
داداشم حمله میکردی..تو مریضی؟
عمر:من به داداشت حمله نکردم میخواستم
به اون دوروک عوضی حمله کنم...ممکنه کار دوروک باشه
اما کار داداش تو نیست
سوسن:این یعنی چی
دستامو بهم کوبوندم و گفتم
عمر:این یعنی اعلام آتش بس!
#part_16
#دوروکـــ
دوروک:پس چرا منو لو نمیدی؟..من آمادم برو پلیسو خبر کن
آسیه:مدرک پیدا کنم در اولین فرصت تحویل پلیس میدمت...
فکر کردی من خشم میاد یک متجاوز توی این مدرسه باشه؟
سرمو تکون دادم و گفتم
دوروک:خب پس تا مدرک پیدا نکردی حق نداری
بهم تهمت بزنی فهمیدی؟چون من ابرو دارم
نمیزارم آبرومو ببری
همینطور که به چشمام زل زد بود گفت
آسیه:تو زندگیم نفرتانگیز تراز تو ندیدم
دوروک:نظر لطفته
از کنارم رد شد،،داداشش طعنهای بهم زد
و زیر گوشم لب زد...
عمر:از خواهرم دور بمون
برگشتم که دیدم یک نفرشون همونجا مونده
با حالت بیچارگی گفتم...
دوروک:شما چرا همتون موهاتون فره؟
ایبیکه:خیلی حال بهم زنی
#عــــمـــر
وارد بوفه شدم...چشم چرخوندم که دیدم
سرمیزی تنهایی نشسته و قهوه میخوره...
نزدیک شدم و روی صندلی مقابلش نشستم...
سرشو بالا اورد و با تعجب بهم خیره شد؛لبخندی زدم و گفتم
عمر:خــــب؛چخبر؟
سوسن:چیه چکار داری؟
عمر:هیچی؛دیدم تنها نشستی امدم پیشت
سوسن:تا دودقیقه پیش داشتی به سمت
داداشم حمله میکردی..تو مریضی؟
عمر:من به داداشت حمله نکردم میخواستم
به اون دوروک عوضی حمله کنم...ممکنه کار دوروک باشه
اما کار داداش تو نیست
سوسن:این یعنی چی
دستامو بهم کوبوندم و گفتم
عمر:این یعنی اعلام آتش بس!
۱.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.