پرونده ها رو برداشتم گذاشتم تو اتاق رئیس
پرونده ها رو برداشتم گذاشتم تو اتاق رئیس
هیچکس تو شرکت نبود فقط یه نظلفت وی بود
رفتم از شرکت بیرون
پیاده به سمت خونم میرفتم انقد به جز صدای جیرجیرکا صدای دیگه ای نبود خیابون خالی بودو فقط چراغای شهری روشن بود داشتم از یه کوچه میگذشتم که صدای ناله یک مرد میومدو کمک میخواست
گفتم شاید اتافاقی براش افتاده اروم اروم رفتم داخل کوچه صدا های مرد متوقف شده بود
کوچه ی تاریکی بود یکمی ترسیدم چراغ قوه گوشیمو روشن کردم
با تعجیب دورو بر نگاه میکردم
که چشم به یه جنازه خورد یه جیغ خفیفی کشیدم
انقد ترسیده بودم که بدنم داشت سست میشد
بدو بدو از کوچه دور شدم
وفتی مطمعن شدم دور شدم زنگ زدم به پلیس و گزارش دادم
با قدمای سریع به سمت خونم میرفتم
بلاخره رسیدم خونم درو باز کردم وارد خونم شدم
رفتم تو اشپز خونه توی لیوان برای خودم یکم اب ریختم خوردم
اون جنازه و اون خونا همش جلو چشام بودو از ذهنم نمیرفت
لباسامو عوض کردم
اشتهای غذا نداشتم حالمو بد میکرد
تپ افرم غرق بودم رفتم یه دوش گرفتم
مسواکمو زدم ارون رفتم رو تختم
اگه اتفاقی برام بیوفته چی؟اگه اون قاتله منم بکوشه چی؟چی میگی ا.ت از کجا میدونی اون یه قتل بوده؟ولی صدای قدمای یکیو شنیدم؟اگه پلیس منو برای بازجویی ببره چی؟اگه پلیس فک کنه من قاتل بودم چی؟
ا.ت:کافیه*داد
ا.ت: ا.ت فقط بگیر بخواب هیچی نیست
چشامو بزور بستم
اروم اروم خوابم برد
چشام از ترس یهو باز شد
وای خدایا این چه خوابی بود دیدم
پوففف
به ساعت نگاه کردم ساعت 8 بود
از رو تختم بلند شدم به صپرتم یه ابی زدم
خیلی گرسنم بود دیشم هیچی نخوردم
برای خودم کیمچی درست کردم میزو چیدم نشستم مشغول خوردن شدم که صذای نوتیف گوشیم برپا شد گوشیمو برداشتم
ناشناس: بد کاری کردی خانم هوآنگ ا.ت
این کیه منو از کجا میشناسه؟
خیلی ترسیدم
رفتم سمت تماسا
زنگ زدم به لیم
ا.ت: الو سلام لیم
لیم: سلام ا.ت
ا.ت: لیم من امروز نمیام سر کار به مدیر بگو کار داشت نمیدونم یه بهونه ای بیار
لیم: ا.ت حالت خوبه انگار استرس داری
ا.ت: من خوبم فقط امروز نمتونم بیام پیش مامان جون
لیم: خیله خب مراقب خودت باش
ا.ت: اوهوم
گوشیو قط کردم که صدای زنگ در اومد
ترسیدم
از توی چشمی نگاه کردم که یه اقای پیری بود که لباس پستچی رو پوشیده بود
پستچی؟ اون اینجا چیکار میکنه؟نکنه دایی چیزی فرستاده باز نگفته؟
درو اروم باز کردم
ا.ت: سلام بفرماید
پستچی:خانم هوآنگ ا.ت
ا.ت: بله خودم هستم
پستچی: یه نامه براتون دارم
ا.ت:نامه؟
پستچی:بله
ا.ت: از طرف کی؟
پستچی:فرستنده نام نداره
ا.ت: اها
نامه رو داد بهم
پستچی: لطفا اینجا رو امضا کنید
ا.ت: حتما
امضا کردم
ا.ت: ممنون خسته نباشید
پستچی:
رفت درو بستم
هیچکس تو شرکت نبود فقط یه نظلفت وی بود
رفتم از شرکت بیرون
پیاده به سمت خونم میرفتم انقد به جز صدای جیرجیرکا صدای دیگه ای نبود خیابون خالی بودو فقط چراغای شهری روشن بود داشتم از یه کوچه میگذشتم که صدای ناله یک مرد میومدو کمک میخواست
گفتم شاید اتافاقی براش افتاده اروم اروم رفتم داخل کوچه صدا های مرد متوقف شده بود
کوچه ی تاریکی بود یکمی ترسیدم چراغ قوه گوشیمو روشن کردم
با تعجیب دورو بر نگاه میکردم
که چشم به یه جنازه خورد یه جیغ خفیفی کشیدم
انقد ترسیده بودم که بدنم داشت سست میشد
بدو بدو از کوچه دور شدم
وفتی مطمعن شدم دور شدم زنگ زدم به پلیس و گزارش دادم
با قدمای سریع به سمت خونم میرفتم
بلاخره رسیدم خونم درو باز کردم وارد خونم شدم
رفتم تو اشپز خونه توی لیوان برای خودم یکم اب ریختم خوردم
اون جنازه و اون خونا همش جلو چشام بودو از ذهنم نمیرفت
لباسامو عوض کردم
اشتهای غذا نداشتم حالمو بد میکرد
تپ افرم غرق بودم رفتم یه دوش گرفتم
مسواکمو زدم ارون رفتم رو تختم
اگه اتفاقی برام بیوفته چی؟اگه اون قاتله منم بکوشه چی؟چی میگی ا.ت از کجا میدونی اون یه قتل بوده؟ولی صدای قدمای یکیو شنیدم؟اگه پلیس منو برای بازجویی ببره چی؟اگه پلیس فک کنه من قاتل بودم چی؟
ا.ت:کافیه*داد
ا.ت: ا.ت فقط بگیر بخواب هیچی نیست
چشامو بزور بستم
اروم اروم خوابم برد
چشام از ترس یهو باز شد
وای خدایا این چه خوابی بود دیدم
پوففف
به ساعت نگاه کردم ساعت 8 بود
از رو تختم بلند شدم به صپرتم یه ابی زدم
خیلی گرسنم بود دیشم هیچی نخوردم
برای خودم کیمچی درست کردم میزو چیدم نشستم مشغول خوردن شدم که صذای نوتیف گوشیم برپا شد گوشیمو برداشتم
ناشناس: بد کاری کردی خانم هوآنگ ا.ت
این کیه منو از کجا میشناسه؟
خیلی ترسیدم
رفتم سمت تماسا
زنگ زدم به لیم
ا.ت: الو سلام لیم
لیم: سلام ا.ت
ا.ت: لیم من امروز نمیام سر کار به مدیر بگو کار داشت نمیدونم یه بهونه ای بیار
لیم: ا.ت حالت خوبه انگار استرس داری
ا.ت: من خوبم فقط امروز نمتونم بیام پیش مامان جون
لیم: خیله خب مراقب خودت باش
ا.ت: اوهوم
گوشیو قط کردم که صدای زنگ در اومد
ترسیدم
از توی چشمی نگاه کردم که یه اقای پیری بود که لباس پستچی رو پوشیده بود
پستچی؟ اون اینجا چیکار میکنه؟نکنه دایی چیزی فرستاده باز نگفته؟
درو اروم باز کردم
ا.ت: سلام بفرماید
پستچی:خانم هوآنگ ا.ت
ا.ت: بله خودم هستم
پستچی: یه نامه براتون دارم
ا.ت:نامه؟
پستچی:بله
ا.ت: از طرف کی؟
پستچی:فرستنده نام نداره
ا.ت: اها
نامه رو داد بهم
پستچی: لطفا اینجا رو امضا کنید
ا.ت: حتما
امضا کردم
ا.ت: ممنون خسته نباشید
پستچی:
رفت درو بستم
۶.۹k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.