از کافه زدم بیرون
از کافه زدم بیرون
خیلی دور نشده بود
بدون اینکه بفهمه دنبالش کردم مکس هم با ماشینش یکم از ما دور تر بود
مثه اینکه ترسیده
ماسکمو زدم تا شناسایی نشم
تغریبا به یه کپچه پس کوچه هایی رسیدیم از پشت گرفتمشو سرشو تو کیسه کردم
ویو ا.ت
حس میکردم یکی دنبالمه واسه هین رفتم تو کوچه پس کوچه ها شاید گمم کنه
که یهو یکی از پشت یه کیسه مشکی سرم کرد و دستامو با یکی از دستاش گرفت
ا.ت: (جیغ)ولم کن
جین:___
ا.ت: ولم کن(جیغ)
ا.ت: کمک کمک
ا.ت: کسی نیست
یاروعه منو با خودش کشوند توی یک ماشین
پرتم کرد توی ماشین که کلم محکم خورد به در اونوری
گریم داشت در میومد
ا.ت:ولم کن لطفا *گریه
جین:مکس حرکت کن
مکس:چشم قربان
صداش چه اشنا بود اره خودش بود اون جین بود همونی که تو کافه اومده بود
ا.ت: ولم کن مردیکه کثیف
با یه چیز فلزی زد تغریبا بالای چشم
حسابی دردم گرفت اما اونقد محکم نزد که بی هوش بشم اما از ترس صدام برید بی صدا گریه میکردم که کیسه از سرم کشید میتونستم قیافه کثیفشو ببینم که داشت سیگار میکشید
از پیشونیم خون میومد
تو حال خودم نبودم خیلی بی حال بودم
ات: چرا منو دزدیدی؟(شلو بی حال)
روشو کرد طرفم
یه پوزخند زد
جین : خودت چی فکر میکنی
ا.ت: هه من ازت نمیترسم
ا.ت: فهمیدی؟
جین: خیلی حرف میزنی
با یه پارچه میخواست دهنمو ببند
ا.ت: نکن
ا.ت:ولم کن
محکم گرفتتم که دستشو گاز گرفته
جین: اخخخ
ولی با این اخی که مشید چیزی کم نشد به کارش ادامه دادو دهنمو محکم بست که هیچ دستامم بست و حولم داد اون طرف ماشین
به قیافه نحسو گول زنش نگاه میکردم(نحس خودتی)
نباید میرفتم تو کوچه پس کوچه ها اینطوری بیشتر بهش فرصت دادم تا تو خلوت منو بگیر اه ا.ت تو دیگه عجب هری هستی
تو افکارم غرق بودم که ماشین وایستاد که باسر خوردم به صندلی جلویی
خدارو شکر ندید خودمو جموجور کردم که پیاده شد
صداهاشونو میشنیدم
جین:مکس خودت میدونی که باهاش چیکار کنی
مکس:بله قربان
یعنی چی؟ میخواد منو بکشه؟
یهو در طرف من باز شد یه مرد تغریبا یکم از کوک هیکلی تر منو از ماشین پیادم کرد
جایی که بودیم یه قصر بزرگ بود ینی قرار منو تو قصر بکشه
از پشت هولم داد گفت به طرف زیر زمین بزم یه کرکره بغل پله های قصر بود به هونجا منو همراهی کرد کرکره رو کشید بالا
وارد زیرزمین شدیم
پر دستگاه شکنجه بود و خیلیم کثیف بود
قشنگ خبر داشتم چه اتفاقی داره برام میوفته
دست و پامو به زنجیر بست و رفت طرف یه شلاق
ا.ت: خواهش میکنم اینکارو نکن*گریه
ا.ت: لطفا من کاری نکردم*گریه
اما اصن محل نمیداد
شلاقو برداشت اومد طرفم
بی مقدمه شروع کرد به زدنم خیلی درد داشت زیر زمین پر شده بود از جیغام اما بعد از چندین ظربه بدنم بی حس شده بودو دردشو حس نمیکرد یا بهتر بگم بدنم عادت کرد
خیلی دور نشده بود
بدون اینکه بفهمه دنبالش کردم مکس هم با ماشینش یکم از ما دور تر بود
مثه اینکه ترسیده
ماسکمو زدم تا شناسایی نشم
تغریبا به یه کپچه پس کوچه هایی رسیدیم از پشت گرفتمشو سرشو تو کیسه کردم
ویو ا.ت
حس میکردم یکی دنبالمه واسه هین رفتم تو کوچه پس کوچه ها شاید گمم کنه
که یهو یکی از پشت یه کیسه مشکی سرم کرد و دستامو با یکی از دستاش گرفت
ا.ت: (جیغ)ولم کن
جین:___
ا.ت: ولم کن(جیغ)
ا.ت: کمک کمک
ا.ت: کسی نیست
یاروعه منو با خودش کشوند توی یک ماشین
پرتم کرد توی ماشین که کلم محکم خورد به در اونوری
گریم داشت در میومد
ا.ت:ولم کن لطفا *گریه
جین:مکس حرکت کن
مکس:چشم قربان
صداش چه اشنا بود اره خودش بود اون جین بود همونی که تو کافه اومده بود
ا.ت: ولم کن مردیکه کثیف
با یه چیز فلزی زد تغریبا بالای چشم
حسابی دردم گرفت اما اونقد محکم نزد که بی هوش بشم اما از ترس صدام برید بی صدا گریه میکردم که کیسه از سرم کشید میتونستم قیافه کثیفشو ببینم که داشت سیگار میکشید
از پیشونیم خون میومد
تو حال خودم نبودم خیلی بی حال بودم
ات: چرا منو دزدیدی؟(شلو بی حال)
روشو کرد طرفم
یه پوزخند زد
جین : خودت چی فکر میکنی
ا.ت: هه من ازت نمیترسم
ا.ت: فهمیدی؟
جین: خیلی حرف میزنی
با یه پارچه میخواست دهنمو ببند
ا.ت: نکن
ا.ت:ولم کن
محکم گرفتتم که دستشو گاز گرفته
جین: اخخخ
ولی با این اخی که مشید چیزی کم نشد به کارش ادامه دادو دهنمو محکم بست که هیچ دستامم بست و حولم داد اون طرف ماشین
به قیافه نحسو گول زنش نگاه میکردم(نحس خودتی)
نباید میرفتم تو کوچه پس کوچه ها اینطوری بیشتر بهش فرصت دادم تا تو خلوت منو بگیر اه ا.ت تو دیگه عجب هری هستی
تو افکارم غرق بودم که ماشین وایستاد که باسر خوردم به صندلی جلویی
خدارو شکر ندید خودمو جموجور کردم که پیاده شد
صداهاشونو میشنیدم
جین:مکس خودت میدونی که باهاش چیکار کنی
مکس:بله قربان
یعنی چی؟ میخواد منو بکشه؟
یهو در طرف من باز شد یه مرد تغریبا یکم از کوک هیکلی تر منو از ماشین پیادم کرد
جایی که بودیم یه قصر بزرگ بود ینی قرار منو تو قصر بکشه
از پشت هولم داد گفت به طرف زیر زمین بزم یه کرکره بغل پله های قصر بود به هونجا منو همراهی کرد کرکره رو کشید بالا
وارد زیرزمین شدیم
پر دستگاه شکنجه بود و خیلیم کثیف بود
قشنگ خبر داشتم چه اتفاقی داره برام میوفته
دست و پامو به زنجیر بست و رفت طرف یه شلاق
ا.ت: خواهش میکنم اینکارو نکن*گریه
ا.ت: لطفا من کاری نکردم*گریه
اما اصن محل نمیداد
شلاقو برداشت اومد طرفم
بی مقدمه شروع کرد به زدنم خیلی درد داشت زیر زمین پر شده بود از جیغام اما بعد از چندین ظربه بدنم بی حس شده بودو دردشو حس نمیکرد یا بهتر بگم بدنم عادت کرد
۵.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.