فیک : ددی مافیایی من
فیک : ددی مافیایی من
پارت : 61
جیا ویو : ( بالاخره جیاهم پیداش شد 🗿😐)
از دیشب تا الان حالم خوب نیست و همش دارم به تهیونگ فکر میکنم یعنی الان ناراحته؟ ( نه از خوشحالی داره بندری میزنه 🗿😐)
اصلا دلم نمیخواست که از پیشش برم و تنهاش بزارم ولی هیونجین با جونه تهیونگ تهدیدم کرد
( فلش بک به دیشب وقتی که هیونجین بعد از صحبت با تهیونگ اومد داخله بار)
تهیونگ و هیونجین رفتن بیرون و همش دلم شور میزد که نکنه هیونجین در مورده اینکه من و فیلیکس قبلا همو دوست داشتیم بگه البته هنوز هم همو دوست داریم ولی من تهیونگ رو با دنیا عوض نمیکنم و فیلیکس رو الان بیشتر به چشمه یه برادر میبینم
همینطور داخله فکر بودم و دلم داشت شور میزد که هیونجین اومد داخل و اومد سره میزه ما و روبه روی من وایساد و گفت
هیونجین : جیا بلند شو بریم خونه
جیا : نمیخوام
جیا : من میخوام پیشه تهیونگ بمونم
هیونجین : گفتم بلند شو که بریم
جیا : نمیخوام
( وقتی که به هیونجین گفتم نمیخوام که باهاش برم چشمم به در خورد و دیدم که تهیونگ با چشمای سرخی که بهش میخورد گریه کرده باشه اومد سره میز
و گفت
ته : جیا میتونی با هیونجین و فیلیکس بری
جیا : ا، اما
ته : اما بی اما میتونی باهاشون بری
جیا : نمیــ...
ته : گفتم برو
فیلیکس : جیا لطفا
جیا : باشه
( قبول کردم که با فیلیکس و هیونجین برم ولی نه بخاطره حرفه فیلیکس....
بخاطره اینکه حس کردم که تهیونگ فکر کرده من دیگه دوستش ندارم رفتم
با هیونجین و فیلیکس رفتیم و نزدیکه ماشین بشیم که پشیمون شدم و میخواستم برم داخله بار که هیونجین گفت)
هیونجین : جیا برگرد
جیا : نمیخوام باتو بیام!
جیا : میخوام برم پیشه عشقم
هیونجین : ولی اگه بری عشقت دیگه زنده نمیمونه
جیا : چـ چی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت : 61
جیا ویو : ( بالاخره جیاهم پیداش شد 🗿😐)
از دیشب تا الان حالم خوب نیست و همش دارم به تهیونگ فکر میکنم یعنی الان ناراحته؟ ( نه از خوشحالی داره بندری میزنه 🗿😐)
اصلا دلم نمیخواست که از پیشش برم و تنهاش بزارم ولی هیونجین با جونه تهیونگ تهدیدم کرد
( فلش بک به دیشب وقتی که هیونجین بعد از صحبت با تهیونگ اومد داخله بار)
تهیونگ و هیونجین رفتن بیرون و همش دلم شور میزد که نکنه هیونجین در مورده اینکه من و فیلیکس قبلا همو دوست داشتیم بگه البته هنوز هم همو دوست داریم ولی من تهیونگ رو با دنیا عوض نمیکنم و فیلیکس رو الان بیشتر به چشمه یه برادر میبینم
همینطور داخله فکر بودم و دلم داشت شور میزد که هیونجین اومد داخل و اومد سره میزه ما و روبه روی من وایساد و گفت
هیونجین : جیا بلند شو بریم خونه
جیا : نمیخوام
جیا : من میخوام پیشه تهیونگ بمونم
هیونجین : گفتم بلند شو که بریم
جیا : نمیخوام
( وقتی که به هیونجین گفتم نمیخوام که باهاش برم چشمم به در خورد و دیدم که تهیونگ با چشمای سرخی که بهش میخورد گریه کرده باشه اومد سره میز
و گفت
ته : جیا میتونی با هیونجین و فیلیکس بری
جیا : ا، اما
ته : اما بی اما میتونی باهاشون بری
جیا : نمیــ...
ته : گفتم برو
فیلیکس : جیا لطفا
جیا : باشه
( قبول کردم که با فیلیکس و هیونجین برم ولی نه بخاطره حرفه فیلیکس....
بخاطره اینکه حس کردم که تهیونگ فکر کرده من دیگه دوستش ندارم رفتم
با هیونجین و فیلیکس رفتیم و نزدیکه ماشین بشیم که پشیمون شدم و میخواستم برم داخله بار که هیونجین گفت)
هیونجین : جیا برگرد
جیا : نمیخوام باتو بیام!
جیا : میخوام برم پیشه عشقم
هیونجین : ولی اگه بری عشقت دیگه زنده نمیمونه
جیا : چـ چی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۹.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.