فیک : ددی مافیایی من
فیک : ددی مافیایی من
پارت : 63
جیا ویو :
رفتم پایین که دیدم فیلیکس و هیونجین سره میز نشستن و دارن صبحانه میخورن
رفتم روبه روشون نشستم ولی یه لقمه بیشتر نخوردم و میخواستم برم داخله اتاقم که هیونجین گفت
هیونجین : جیا
جیا : چته؟
هیونجین : بشین غذاتو تمام کن
جیا : نمیخورم
( اینو گفتم و رفتم داخله اتاقم حوصلم سر رفته بود برای همین رفتم سمته پنجره که دیدم یکی از بادیگاردا و یکی از خدمتکارا داشتن باهم کیس میرفتن
یاده کیسای خشنی که با تهیونگ داشتم افتادم
اون لبای صورتیش که طعمه شکلات میدادن...
حاظرم جونمو بدم ولی بازم طعمه اون لبارو دوباره بچشم
به خودم اومدم و دیدم صورتم از اشکایی که ریختم خیس شده
سریع پسشون زدم
که دیدم یکی از خدمتکارا در زد و گفت)
خدمتکار : خانم ارباب میگن که به اتاقشون برید
جیا : باشه
( رفتم دمه دره اتاقه هیونجین و در زدم که گفت بیام داخل رفتم داخل و گفتم)
جیا : با من کاری داری؟
هیونجین : اره
هیونجین : تو باید با فیلیکس....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت : 63
جیا ویو :
رفتم پایین که دیدم فیلیکس و هیونجین سره میز نشستن و دارن صبحانه میخورن
رفتم روبه روشون نشستم ولی یه لقمه بیشتر نخوردم و میخواستم برم داخله اتاقم که هیونجین گفت
هیونجین : جیا
جیا : چته؟
هیونجین : بشین غذاتو تمام کن
جیا : نمیخورم
( اینو گفتم و رفتم داخله اتاقم حوصلم سر رفته بود برای همین رفتم سمته پنجره که دیدم یکی از بادیگاردا و یکی از خدمتکارا داشتن باهم کیس میرفتن
یاده کیسای خشنی که با تهیونگ داشتم افتادم
اون لبای صورتیش که طعمه شکلات میدادن...
حاظرم جونمو بدم ولی بازم طعمه اون لبارو دوباره بچشم
به خودم اومدم و دیدم صورتم از اشکایی که ریختم خیس شده
سریع پسشون زدم
که دیدم یکی از خدمتکارا در زد و گفت)
خدمتکار : خانم ارباب میگن که به اتاقشون برید
جیا : باشه
( رفتم دمه دره اتاقه هیونجین و در زدم که گفت بیام داخل رفتم داخل و گفتم)
جیا : با من کاری داری؟
هیونجین : اره
هیونجین : تو باید با فیلیکس....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۹.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.