part 111
#part_111
#آســــیه
وارد بیمارستان شدم...
به طرف جایگاه منشی رفتم و شنگول گفتم
آسیه:دوروک کجاست؟
منشی که با دیدنم لبخندی زد؛از سرجاش بلند شد و گفت
منشی:توی اتاقشون هستن خانومِآتاکول
با لبخند تشکر کردم و سریع از پله ها بالا رفتم یه راهروی گلکاری شده که پر از دیوار های شیشهای بود که همیشه وایب خوبی
بهم منتقل میشد... به در تقه زدم که صدای دوروک امد
دوروک:کیه؟بیا تو
لبخندی زدم و درو باز کردم...
سرش به سمت دیگهای بود و داشت با گوشیش بازی میکرد
بهتون گفته بودم بعضی از اخلاقامو کنار گذاشته بودم؟
اما دوروک هنوز اخلاق مضخرفشُ کنار نزاشته
مثلا اگر یک بیمار درحال مرگ باشه اون ریلکس میشنه
و با گوشیش بازی میکنه
دوروک:من الان سرم شلوغه لطفا برید تو اتاق جناب ارن..
نه نه اون بار شیشه داره امروز نیومده بیمارستان...
آها برو تو اتاق اوزکایا
نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده...
عمر همیشه بهم میگفت دوروک مریضارو میفرسته
جای ما و خودش بیکار میشینه
آسیه:قشنگ معلومه سرت چقدر شلوغه اقای دکتر!
با صدای من سریع به طرفم برگشت...
با تعجب لبخندی زد و گوشیشو روی میز انداخت
#آســــیه
وارد بیمارستان شدم...
به طرف جایگاه منشی رفتم و شنگول گفتم
آسیه:دوروک کجاست؟
منشی که با دیدنم لبخندی زد؛از سرجاش بلند شد و گفت
منشی:توی اتاقشون هستن خانومِآتاکول
با لبخند تشکر کردم و سریع از پله ها بالا رفتم یه راهروی گلکاری شده که پر از دیوار های شیشهای بود که همیشه وایب خوبی
بهم منتقل میشد... به در تقه زدم که صدای دوروک امد
دوروک:کیه؟بیا تو
لبخندی زدم و درو باز کردم...
سرش به سمت دیگهای بود و داشت با گوشیش بازی میکرد
بهتون گفته بودم بعضی از اخلاقامو کنار گذاشته بودم؟
اما دوروک هنوز اخلاق مضخرفشُ کنار نزاشته
مثلا اگر یک بیمار درحال مرگ باشه اون ریلکس میشنه
و با گوشیش بازی میکنه
دوروک:من الان سرم شلوغه لطفا برید تو اتاق جناب ارن..
نه نه اون بار شیشه داره امروز نیومده بیمارستان...
آها برو تو اتاق اوزکایا
نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده...
عمر همیشه بهم میگفت دوروک مریضارو میفرسته
جای ما و خودش بیکار میشینه
آسیه:قشنگ معلومه سرت چقدر شلوغه اقای دکتر!
با صدای من سریع به طرفم برگشت...
با تعجب لبخندی زد و گوشیشو روی میز انداخت
۱.۹k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.