ناجی پارت ١١
#ناجی #پارت_١١
لحظه مکث کرددم و گفتم
+حالت دستوری نبود ک ؟!
-ن نبود بیا
جلوتر رفت خنده ام گرفته بود تاحالا سر کسی انقدر زبونم دراز نشده بود رفتم سوار ماشین شدم ب اقاجون زنگ زد و خبر داد ک من پیششم
گفت
-خب بیا من از تو صندوق اب بدم دهنتونو بشورین خونه
پیاده شدم و صورتمو شستم داشت ظرف اب میزاشت صندوق ک گفتم
+شما نمیخوای خون روی صورتتو پاک کنی
یهو مثله برق گرفته ها رفت جلوی اینه ماشین بدو بدو رفت از صندوق اب گرفت و صورتشو شست تو همین حین اقاجون اومد ماشینشو پاک کرد
اومد جلو و گفت
-کجا بودی تو دختر
+پی زندگی خودم داشتم میرفتم ک این اقای اممممم چیز
یهو گفت
*محمد
بعد هم رفت سوار شد ک نشنوه چی میگیم
+همین اقا محمد اومدن من مجبور شدم ک برگردم
-خیلی خوب کردی .....فک کنم تو بتونی حال روحیشو بهتر کنی
بیا بریم خونه منتظرته
حرفی نزدم و
سوار ماشین شدیم و موقع برگشتن هیچ حرفی نزدم محمد هم پشت سر با ماشین ارام جون میومد وقتی ک رسیدیم کسی نبود ک زود درو باز کنه اقاجون خواست باز کنه ک محمد نزاشت رفتیم تو من کولمو گرفتم دستم و اقاجون کلید انداخت و درو باز کرد پشت اقاجون محمد ایستاد بعد هم من صدای ارام جون اومد ک گفت پیداش کردین
اومدم تو گفتم
+سلام
یهو دستاشو برام باز و با بغض گفت
-سلام دخترم بیا بغلم
یهو منم بغض کردم و رفتم بغلش تو بغلش بغضم ترکید نمیدونم چرا انقدر زود همه چی داشت خوب میشد میترسیدم ....میترسیدم این خوشی ها ارامش قبل از طوفان باشه اینک قرار باشه من بیشتر عذاب بکشم نگرانم میکنه
از بغلش اومدم بیرون اشکامو پاک کردم برگشتم ب اقاجون نگاه کردم لبخندی زدم ارام جون گفت حرفا درد دلای زیادی دارم ک بهت بگم...
لبخندی زدم و حرفی نزدم
برگشتم اتاقی ک حالا دوباره برای من بود وسایلمو گزاشتم سر جاهاشون و لباسمو عوض کردم از اتاق ک اومدم بیرون اقاجون جلوی من سبز شد و گفت
-بیا دخترم
لحظه مکث کرددم و گفتم
+حالت دستوری نبود ک ؟!
-ن نبود بیا
جلوتر رفت خنده ام گرفته بود تاحالا سر کسی انقدر زبونم دراز نشده بود رفتم سوار ماشین شدم ب اقاجون زنگ زد و خبر داد ک من پیششم
گفت
-خب بیا من از تو صندوق اب بدم دهنتونو بشورین خونه
پیاده شدم و صورتمو شستم داشت ظرف اب میزاشت صندوق ک گفتم
+شما نمیخوای خون روی صورتتو پاک کنی
یهو مثله برق گرفته ها رفت جلوی اینه ماشین بدو بدو رفت از صندوق اب گرفت و صورتشو شست تو همین حین اقاجون اومد ماشینشو پاک کرد
اومد جلو و گفت
-کجا بودی تو دختر
+پی زندگی خودم داشتم میرفتم ک این اقای اممممم چیز
یهو گفت
*محمد
بعد هم رفت سوار شد ک نشنوه چی میگیم
+همین اقا محمد اومدن من مجبور شدم ک برگردم
-خیلی خوب کردی .....فک کنم تو بتونی حال روحیشو بهتر کنی
بیا بریم خونه منتظرته
حرفی نزدم و
سوار ماشین شدیم و موقع برگشتن هیچ حرفی نزدم محمد هم پشت سر با ماشین ارام جون میومد وقتی ک رسیدیم کسی نبود ک زود درو باز کنه اقاجون خواست باز کنه ک محمد نزاشت رفتیم تو من کولمو گرفتم دستم و اقاجون کلید انداخت و درو باز کرد پشت اقاجون محمد ایستاد بعد هم من صدای ارام جون اومد ک گفت پیداش کردین
اومدم تو گفتم
+سلام
یهو دستاشو برام باز و با بغض گفت
-سلام دخترم بیا بغلم
یهو منم بغض کردم و رفتم بغلش تو بغلش بغضم ترکید نمیدونم چرا انقدر زود همه چی داشت خوب میشد میترسیدم ....میترسیدم این خوشی ها ارامش قبل از طوفان باشه اینک قرار باشه من بیشتر عذاب بکشم نگرانم میکنه
از بغلش اومدم بیرون اشکامو پاک کردم برگشتم ب اقاجون نگاه کردم لبخندی زدم ارام جون گفت حرفا درد دلای زیادی دارم ک بهت بگم...
لبخندی زدم و حرفی نزدم
برگشتم اتاقی ک حالا دوباره برای من بود وسایلمو گزاشتم سر جاهاشون و لباسمو عوض کردم از اتاق ک اومدم بیرون اقاجون جلوی من سبز شد و گفت
-بیا دخترم
۴۸.۹k
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.