پرنسس سرخ
Part_19
دی.او : بدش من سهون تو باید خسته باشی. کای : نه بابا انگار بهش خوش گذشته این فسقلی کل شب تو بغلش خواب بود. کریس با حرص اومد جلو و یونسوک رو از بغل سهون بیرون کشید یونسوک هم از خواب بیدار شد و خودش رو تو بغل کریس دید. یونسوک : چیکار می کنی اینجا کجاست ؟ کریس : به به زیبای خفته از خواب بیدار شدن...استراحت بسه کارت دارم تازه چند ساعت دیر رسیدی. یونسوک : خودم پا دارم. کریس : تو بغل سهون که اینجوری نشون نمی دادی بهت بد نمی گذشت. یونسوک از عصبانیت سرخ شده بود و حرکاتش دست خودش نبود محکم زد تو گوش کریس و به زور خودشو از بغلش جدا کرد. یونسوک : تو حق نداری اینجوری با من حرف بزنی. تائو همراه لی از عمارت اومدن بیرون و با عجله رفتن سمت کریس و یه چیزی تو گوشش گفتن. کای و دی.او و سهون و لوهان هم رفتن پیششون. یونسوک کنجکاو شده بود که اونا دارن در مورد چی صحبت می کنن. همه اشون برگشتن و به یونسوک نگاهی انداختن. یونسوک : چ..چی شده ؟ لوهان : بعدا صحبت می کنیم. بعد از زدن این حرف همشون برگشتن عمارت.
از زبان نویسنده : پسرا دور هم جمع شده بودن و دنبال راه و چاره ای بودن. سوهو : این خبر کی رسید ؟ لی : صبح زود. شیومین : ولی ممکنه هنوز زنده باشه. کای : فعلا هنوز دارن دنبالش می گردن. چانیول : چجوری به یونسوک بگیم کشتی ای که پدرش کاپیتانش بوده غرق شده و پدرش هم ناپدید شده ؟ #چیییی.. به سمت صدا برگشتن و یونسوک رو دیدن و که با چشمای اشکی بهشون خیره شده. یونسوک : چه بلایی سره بابام اومده ؟ لوهان : لطفا آروم باش. یونسوک : آخه چطوری می تونم آروم باشم ؟ سهون : دارن دنبالش می گردن هنوز هیچ چیز قطعی نیست. اشکای دخترک تمومی نداشتن و همین جور روی صورتش مانند رودخانه ای روان شدند. یونسوک اشکاش رو پاک کرد و از جاش بلند شد و رو به روی سوهو ایستاد. یونسوک : لطفا منو ببر پیش مامانم. کریس : فقط سه روز می تونی پیش مامانت بمونی بعدش برمی گردی فهمیدی یا نه ؟ با اینکه شنیدن حرفای کریس براش سخت بود اما با سر تایید کرد.
دی.او : بدش من سهون تو باید خسته باشی. کای : نه بابا انگار بهش خوش گذشته این فسقلی کل شب تو بغلش خواب بود. کریس با حرص اومد جلو و یونسوک رو از بغل سهون بیرون کشید یونسوک هم از خواب بیدار شد و خودش رو تو بغل کریس دید. یونسوک : چیکار می کنی اینجا کجاست ؟ کریس : به به زیبای خفته از خواب بیدار شدن...استراحت بسه کارت دارم تازه چند ساعت دیر رسیدی. یونسوک : خودم پا دارم. کریس : تو بغل سهون که اینجوری نشون نمی دادی بهت بد نمی گذشت. یونسوک از عصبانیت سرخ شده بود و حرکاتش دست خودش نبود محکم زد تو گوش کریس و به زور خودشو از بغلش جدا کرد. یونسوک : تو حق نداری اینجوری با من حرف بزنی. تائو همراه لی از عمارت اومدن بیرون و با عجله رفتن سمت کریس و یه چیزی تو گوشش گفتن. کای و دی.او و سهون و لوهان هم رفتن پیششون. یونسوک کنجکاو شده بود که اونا دارن در مورد چی صحبت می کنن. همه اشون برگشتن و به یونسوک نگاهی انداختن. یونسوک : چ..چی شده ؟ لوهان : بعدا صحبت می کنیم. بعد از زدن این حرف همشون برگشتن عمارت.
از زبان نویسنده : پسرا دور هم جمع شده بودن و دنبال راه و چاره ای بودن. سوهو : این خبر کی رسید ؟ لی : صبح زود. شیومین : ولی ممکنه هنوز زنده باشه. کای : فعلا هنوز دارن دنبالش می گردن. چانیول : چجوری به یونسوک بگیم کشتی ای که پدرش کاپیتانش بوده غرق شده و پدرش هم ناپدید شده ؟ #چیییی.. به سمت صدا برگشتن و یونسوک رو دیدن و که با چشمای اشکی بهشون خیره شده. یونسوک : چه بلایی سره بابام اومده ؟ لوهان : لطفا آروم باش. یونسوک : آخه چطوری می تونم آروم باشم ؟ سهون : دارن دنبالش می گردن هنوز هیچ چیز قطعی نیست. اشکای دخترک تمومی نداشتن و همین جور روی صورتش مانند رودخانه ای روان شدند. یونسوک اشکاش رو پاک کرد و از جاش بلند شد و رو به روی سوهو ایستاد. یونسوک : لطفا منو ببر پیش مامانم. کریس : فقط سه روز می تونی پیش مامانت بمونی بعدش برمی گردی فهمیدی یا نه ؟ با اینکه شنیدن حرفای کریس براش سخت بود اما با سر تایید کرد.
۲.۰k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.