رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت²⁶
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
اجوما: میری جلوی اقااا نازز میکنیی؟
من: چییی میگییی..
اجوما: فکر کردی دوست داره؟ نه..اون دخترر منووو دوست دارههه! پسسس نبینمم بری پیششش!
من: بسههههههههههههه روانییییی موهاموووو وللل کنننننننن..
موهامو ول کرد و محکم هلم داد که صورتم خورد به در..
بغض گلومو گرفت.
از گوشیم نگاه صورتم کردم. زخم شده بود و خونی.
حالا منو اینجوری میکنییی؟
بلند شدم و محکم داد زدم: اجومااااااااااااااااااا.
برگشت.
اجوما:ساکتتتتتتتت چه خبرتهههههههه.
من: اتفاقااااا تو ساکتتتتت! به چه حقی منو اینجوری کردییی؟ اصلاا تو کیییییی؟
یه دفعه صورتشو مظلوم کرد و بغض کرد.
رفتم بازوشو گرفتم.
من:مگهههه چیکارررررر کردمممم؟
صدای داد جیهوپ اومد. سرمو چرخوندم.
اجوما رو کشید طرف خودش.
جیهوپ: برای چی سر خدمتکاررر من دادد میزنی؟
من: چون اومده میگه..
اجوما نزاشت حرفو ادامه بدم و سریع گفت: ایییی اقااااااا این دخترر خیلی دستموو فشار داد..
با چشمای گرد شده نگاش شدم.
ولی من که هیچیش نکردم!
جیهوپ: چون فکر کردی دستتو اشتباهی سوزونده اومدی تلافیی؟ این یه پیر زنه! خجالتتت نمیکشییی؟
من: ولیی اونننن..
جیهوپ: بسعهه دیگه..بهونهههه نیارررر!
بعد در و بست و رفت..
رفت؟
چرا باهام اینجوری کرد؟
چرا نزاشت حرفمو بزنم؟
چه توقعی دارم من..
من واسه اون هیچی نیستم..
با بغض در و بستم و رفتم بالا.
بی حوصله نشستم روی مبل و زانو هامو بغل کردم.
حتی..
جیهوپم از من بدش میاد!
یعنی انقد نفرت انگیزم؟
صداش مدام توی مغزم تکرار میشد..
بدون خوردن شام خوابیدم.
صبح بلند شدم.ساعت یازده؟
مثل هول زده ها زنگ زدم سونا که گفت اماده است.
پارت²⁶
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
اجوما: میری جلوی اقااا نازز میکنیی؟
من: چییی میگییی..
اجوما: فکر کردی دوست داره؟ نه..اون دخترر منووو دوست دارههه! پسسس نبینمم بری پیششش!
من: بسههههههههههههه روانییییی موهاموووو وللل کنننننننن..
موهامو ول کرد و محکم هلم داد که صورتم خورد به در..
بغض گلومو گرفت.
از گوشیم نگاه صورتم کردم. زخم شده بود و خونی.
حالا منو اینجوری میکنییی؟
بلند شدم و محکم داد زدم: اجومااااااااااااااااااا.
برگشت.
اجوما:ساکتتتتتتتت چه خبرتهههههههه.
من: اتفاقااااا تو ساکتتتتت! به چه حقی منو اینجوری کردییی؟ اصلاا تو کیییییی؟
یه دفعه صورتشو مظلوم کرد و بغض کرد.
رفتم بازوشو گرفتم.
من:مگهههه چیکارررررر کردمممم؟
صدای داد جیهوپ اومد. سرمو چرخوندم.
اجوما رو کشید طرف خودش.
جیهوپ: برای چی سر خدمتکاررر من دادد میزنی؟
من: چون اومده میگه..
اجوما نزاشت حرفو ادامه بدم و سریع گفت: ایییی اقااااااا این دخترر خیلی دستموو فشار داد..
با چشمای گرد شده نگاش شدم.
ولی من که هیچیش نکردم!
جیهوپ: چون فکر کردی دستتو اشتباهی سوزونده اومدی تلافیی؟ این یه پیر زنه! خجالتتت نمیکشییی؟
من: ولیی اونننن..
جیهوپ: بسعهه دیگه..بهونهههه نیارررر!
بعد در و بست و رفت..
رفت؟
چرا باهام اینجوری کرد؟
چرا نزاشت حرفمو بزنم؟
چه توقعی دارم من..
من واسه اون هیچی نیستم..
با بغض در و بستم و رفتم بالا.
بی حوصله نشستم روی مبل و زانو هامو بغل کردم.
حتی..
جیهوپم از من بدش میاد!
یعنی انقد نفرت انگیزم؟
صداش مدام توی مغزم تکرار میشد..
بدون خوردن شام خوابیدم.
صبح بلند شدم.ساعت یازده؟
مثل هول زده ها زنگ زدم سونا که گفت اماده است.
۲.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.