رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁸¹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
با داد جین برگشتم که عمو منو هل داد..
صدای جیغم تا آسمونا میرسید..
من..افتادممم؟
از اینکه میدیدم دارم از بالکن دور و دور تر میشم ترسیدم..
یکی منو محکم بغل گرفت..
جین منو محکم گرفته بود بغل.
باد محکم میخورد توی صورتامون و پایین تر میریفتیم..
گریه میکردم..
جین: نترس..من اینجام..نمیزارم چیزیتون بشه..
محکم تر بغلش کردم و دیدم که به استخر نزدیک میشیم..
توی دو ثانیه فرو رفتیم توی آب..
سرم محکم خورد به کف استخر..
و جین ازم جدا شد..
استخر به جای رنگ آبی رنگ خون گرفت..
و دیگه هیچی نفهمیدم..
#یونگی
با نامجون و جیهوپ از دور حواسمون به برج بود.
نزدیک به یه ساعت گذشت،خبری نبود.
نکنه بلایی سرشون بیاره؟
نگران رفتم پیش جیهوپ.
من: جیهوپ دیر اومدناااا..نکنه اتفاقی افتاده؟
جیهوپ: نمیدونم..منم بدجور نگرانم.
صدای جیغ و همهمه توی پایین برج جمع شد.
سه تامون رفتیم.
یه عده ادم دور یه استخر جمع شده بودن.
همه تا مارو دیدن کپ کردن و شروع کردن صحبت.
سه تامون بیخیال به داخل استخر نگاه کردیم..
یه مرد با سر و صورت خونی از داخل استخر بلند شد..
و بعد رفت و یکی رو از ته استخر دراورد..
چشمام شد..
نامجون: عهههه..اینکه که جین و جیسوعههه!
جین جیسو رو گرفته بود و از استخر اومد بالا..
من همینجوری مونده بودم..
اینجا چه خبره؟
جیسو رو گذاشت زمین و خودشم افتاد.
با ترس رفتم سمت جیسو.
من: جیسوووووو؟ جیسووووووو..
رفتم پیش جین..
من: جین؟ بیداریی؟
جیهوپ: چیییشدههه؟
نامجون: چرااا داخللل استخریدددددد؟
بریده بریده گفت: اون مرده..نزارین در بره..
جیهوپ و نامجون رفتن سراغ مرده منم موندم.
جین داشت چشماشو میبست.
من: بیداررررر بمونننننن..جیننننن..
زنگ زدم امبولانس.
جین: جیسو..این اتفاقو..خواب دیده بود..
من: چیووووو؟
جین: اینکه..اون مرد..مارو از بالکن میندازه پایین..
یعنی چی..اون مرده اینارو میخواسته بکشهه؟
خواستم یه چیز بهش بگم اما دیدم بیهوش شد..
پارت⁸¹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
با داد جین برگشتم که عمو منو هل داد..
صدای جیغم تا آسمونا میرسید..
من..افتادممم؟
از اینکه میدیدم دارم از بالکن دور و دور تر میشم ترسیدم..
یکی منو محکم بغل گرفت..
جین منو محکم گرفته بود بغل.
باد محکم میخورد توی صورتامون و پایین تر میریفتیم..
گریه میکردم..
جین: نترس..من اینجام..نمیزارم چیزیتون بشه..
محکم تر بغلش کردم و دیدم که به استخر نزدیک میشیم..
توی دو ثانیه فرو رفتیم توی آب..
سرم محکم خورد به کف استخر..
و جین ازم جدا شد..
استخر به جای رنگ آبی رنگ خون گرفت..
و دیگه هیچی نفهمیدم..
#یونگی
با نامجون و جیهوپ از دور حواسمون به برج بود.
نزدیک به یه ساعت گذشت،خبری نبود.
نکنه بلایی سرشون بیاره؟
نگران رفتم پیش جیهوپ.
من: جیهوپ دیر اومدناااا..نکنه اتفاقی افتاده؟
جیهوپ: نمیدونم..منم بدجور نگرانم.
صدای جیغ و همهمه توی پایین برج جمع شد.
سه تامون رفتیم.
یه عده ادم دور یه استخر جمع شده بودن.
همه تا مارو دیدن کپ کردن و شروع کردن صحبت.
سه تامون بیخیال به داخل استخر نگاه کردیم..
یه مرد با سر و صورت خونی از داخل استخر بلند شد..
و بعد رفت و یکی رو از ته استخر دراورد..
چشمام شد..
نامجون: عهههه..اینکه که جین و جیسوعههه!
جین جیسو رو گرفته بود و از استخر اومد بالا..
من همینجوری مونده بودم..
اینجا چه خبره؟
جیسو رو گذاشت زمین و خودشم افتاد.
با ترس رفتم سمت جیسو.
من: جیسوووووو؟ جیسووووووو..
رفتم پیش جین..
من: جین؟ بیداریی؟
جیهوپ: چیییشدههه؟
نامجون: چرااا داخللل استخریدددددد؟
بریده بریده گفت: اون مرده..نزارین در بره..
جیهوپ و نامجون رفتن سراغ مرده منم موندم.
جین داشت چشماشو میبست.
من: بیداررررر بمونننننن..جیننننن..
زنگ زدم امبولانس.
جین: جیسو..این اتفاقو..خواب دیده بود..
من: چیووووو؟
جین: اینکه..اون مرد..مارو از بالکن میندازه پایین..
یعنی چی..اون مرده اینارو میخواسته بکشهه؟
خواستم یه چیز بهش بگم اما دیدم بیهوش شد..
۱.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.