رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁸⁰
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
از نگهبان اجازه گرفتیم و سوار اسانسور شدیم.
دلشورم هر لحظه بیشتر میشد..
یادمه وقتی خدمتکار جین بودم این خواب مزخرف و دیدم..
یه نفس عمیق کشیدم.
طبقه بیستم خونه ش بود.
در زدیم و یه خدمتکار باز کرد و بعد رفت.
صدای آشنای یکی به گوشم خورد.
عمو: بفرمایین..بشینید!
روح از تنم رفت..عمووووووو؟
با نفرت بهش خیره شدم.
عمو: اوو..جیسو..برادر زاده عزیزم! خوش اومدی! خوشحالم که با سوکجین ازدواج کردی!
جوابشو ندادم..
جین از حرفامون تعجب کرد.
نصف اذیت کردنای اون موقع بابام زیر سر این مرده کثیفف بود..
نشستیم روی مبل.
جین: خوب، میریم سر اصل مطلب. تو توی کلانتری گفتی که راجب جینا یه چیزایی میدونی.
عمو: اره ولی..چطوری بگم..
نگاه من کرد.
من: ببخشید اما این مسئله در رابطه با خواهر منه پس منم باید باشمممم.
جین برگشت طرفم و اشاره کرد برم.
ایششششش.
با حرص بلند شدم و از اتاق زدم بیرون.
جالبه..توی خوابم عمو رو ندیدم!
نزدیک به نیم ساعت از حرفاشون گذشت..
صندلی نبود که بشینم و پاهام خسته شده بود.
ساعت ده شبه!
بی حوصله ادکلنی که روی آینه کنسول بود و برداشتم نگاهی کردم..
یه حس عجیب و بد به سراغم اومد..
ادکلن از دستم افتاد و شکست..
رفتم سمت در و محکم بازش کردم..
جیغغغغغغغغغغغغ بلندیییییی کشیدمممم..
جین رفته بود توی بالکن و داشت با تلفن حرف میزد..
و عمو میخواست جین و هل بده..
نه..
مگه از روی جنازم رد بشه و جینو بکشه..
با جیغ من جین برگشت اما عمو جین و هل داد..
نمیدونم چجوری..
ولی عمو رو محکم هل دادم عقب و در ثانیه دست جینو گرفتم..
جین شوکه از اتفاقات توی اون حالت بهم نگاه کرد.
جین: دستمووو ولللل نکنییییییی!
سرمو به معنی نه تکون دادم.
اشکام دونه دونه میریختن پایین.
به خاطر اینکه جینو گرفته بودم نرده به شکمم فشار میاورد و دردم میکرد.
جین تلاش میکرد دستشو بزنه به نرده ولی نمیتونست..
جین وقتی اوضاع دید گفت: ولمم کن..دستمو ول کن..
من: مگه بمیرم که دستتو ول کنم..دیوونه میمیریییییییی!
جین: نترس..دقیقا زیر پام استخره..بیفتم نمیمیرم..
من: نه..عمرا..
جین: میگممم دستموووو ولللل کننننن! داری آسیب میبینییی..رونااا..
دستام میلرزید..
اگه جینو ول کنم..
با داد جین برگشتم که..
پارت⁸⁰
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
از نگهبان اجازه گرفتیم و سوار اسانسور شدیم.
دلشورم هر لحظه بیشتر میشد..
یادمه وقتی خدمتکار جین بودم این خواب مزخرف و دیدم..
یه نفس عمیق کشیدم.
طبقه بیستم خونه ش بود.
در زدیم و یه خدمتکار باز کرد و بعد رفت.
صدای آشنای یکی به گوشم خورد.
عمو: بفرمایین..بشینید!
روح از تنم رفت..عمووووووو؟
با نفرت بهش خیره شدم.
عمو: اوو..جیسو..برادر زاده عزیزم! خوش اومدی! خوشحالم که با سوکجین ازدواج کردی!
جوابشو ندادم..
جین از حرفامون تعجب کرد.
نصف اذیت کردنای اون موقع بابام زیر سر این مرده کثیفف بود..
نشستیم روی مبل.
جین: خوب، میریم سر اصل مطلب. تو توی کلانتری گفتی که راجب جینا یه چیزایی میدونی.
عمو: اره ولی..چطوری بگم..
نگاه من کرد.
من: ببخشید اما این مسئله در رابطه با خواهر منه پس منم باید باشمممم.
جین برگشت طرفم و اشاره کرد برم.
ایششششش.
با حرص بلند شدم و از اتاق زدم بیرون.
جالبه..توی خوابم عمو رو ندیدم!
نزدیک به نیم ساعت از حرفاشون گذشت..
صندلی نبود که بشینم و پاهام خسته شده بود.
ساعت ده شبه!
بی حوصله ادکلنی که روی آینه کنسول بود و برداشتم نگاهی کردم..
یه حس عجیب و بد به سراغم اومد..
ادکلن از دستم افتاد و شکست..
رفتم سمت در و محکم بازش کردم..
جیغغغغغغغغغغغغ بلندیییییی کشیدمممم..
جین رفته بود توی بالکن و داشت با تلفن حرف میزد..
و عمو میخواست جین و هل بده..
نه..
مگه از روی جنازم رد بشه و جینو بکشه..
با جیغ من جین برگشت اما عمو جین و هل داد..
نمیدونم چجوری..
ولی عمو رو محکم هل دادم عقب و در ثانیه دست جینو گرفتم..
جین شوکه از اتفاقات توی اون حالت بهم نگاه کرد.
جین: دستمووو ولللل نکنییییییی!
سرمو به معنی نه تکون دادم.
اشکام دونه دونه میریختن پایین.
به خاطر اینکه جینو گرفته بودم نرده به شکمم فشار میاورد و دردم میکرد.
جین تلاش میکرد دستشو بزنه به نرده ولی نمیتونست..
جین وقتی اوضاع دید گفت: ولمم کن..دستمو ول کن..
من: مگه بمیرم که دستتو ول کنم..دیوونه میمیریییییییی!
جین: نترس..دقیقا زیر پام استخره..بیفتم نمیمیرم..
من: نه..عمرا..
جین: میگممم دستموووو ولللل کننننن! داری آسیب میبینییی..رونااا..
دستام میلرزید..
اگه جینو ول کنم..
با داد جین برگشتم که..
۲.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.