یک زمانی توی ذهنم بود
یک زمانی توی ذهنم بود
کسی که قرار است عاشق او باشم
حتما باید آدم خارق العاده ای باشد!
کارهای خاص انجام دهد ، ظاهرش با همه آدم هایی که دیده ام متفاوت باشد، یا مثلا چند ماه قبل از #ولنتاین برنامه بچیند و روزش برایم سنگ تمام بگذارد!!!
نگاه میکردم به قدیمی ترها ؛
چطور ممکن بود مادربزرگ عاشق آقاجان شده باشد؟ آقاجان اصلا به نظر رمانتیک و جنتلمن نمی رسید!!
مادربزرگ میگفت ۹ سالش بوده که با آقاجان ازدواج کرده... احتمالا مادربزرگ اصلا فرصت نکرده بود از عشق بویی ببرد، هیچ وقت هم حیای آذری اش اجازه نداد درحضور ما بگوید بعد از ازدواجشان چطور عاشق آقاجان شده!!!
سال ها گذشت تا برای اولین بار عاشق شدم!
اتفاقا اصلا هم آدم خاصی نبود!!
نه خارق العاده بود نه سر و وضع و ظاهرش با بقیه تفاوت داشت...
هیچ روز ولنتاینی برایم هدیه نخرید چون اصلا نمی دانست ولنتاین چه روزی هست!!!
موهایش را ساده شانه میزد ، لباس های ساده می پوشید...
هرروز هم سادگی اش بیشتر از قبل به چشمم می آمد و من هم بیشتر از قبل دوستش داشتم ...
اغلب کافه ای که قرار می گذاشتیم به من نزدیک بود و به او دور ؛
مسیرهای طولانی را قدم می زدیم و از نفس می افتادیم اما خسته نمی شد...
اولین باری که دوستت دارم روی زبانش چرخید صورتش از خجالت سرخ شد و نفس هایش به شماره افتاد!
خوب بلد بود باید یک روز درمیان یک شاخه رز آبی برایم بیاورد تا روحم تازه شود...
و وقتی اولین بار باهم صبحانه خوردیم برایم لقمه گرفت و چای شیرینم را فوت کرد تا لب هایم نسوزد!
مدت ها طول کشید تا بفهمم
زن ها برای عاشق شدن
نیازی به آدم خاص ندارند،
نیازی به جشن ولنتاین ندارند...
مدل مو و لباس های متفاوت
و انسان خارق العاده لازم ندارند!
عاشقی کردن به سبک مادربزرگ و پدربزرگ اصلا عجیب و غریب نیست...
باید با پوست و گوشت و استخوانت حس کنی که دوست داشته شده ای همین!
به همین راحتی عاشقش می شوی!
درست مثل مادربزرگ...
کسی که قرار است عاشق او باشم
حتما باید آدم خارق العاده ای باشد!
کارهای خاص انجام دهد ، ظاهرش با همه آدم هایی که دیده ام متفاوت باشد، یا مثلا چند ماه قبل از #ولنتاین برنامه بچیند و روزش برایم سنگ تمام بگذارد!!!
نگاه میکردم به قدیمی ترها ؛
چطور ممکن بود مادربزرگ عاشق آقاجان شده باشد؟ آقاجان اصلا به نظر رمانتیک و جنتلمن نمی رسید!!
مادربزرگ میگفت ۹ سالش بوده که با آقاجان ازدواج کرده... احتمالا مادربزرگ اصلا فرصت نکرده بود از عشق بویی ببرد، هیچ وقت هم حیای آذری اش اجازه نداد درحضور ما بگوید بعد از ازدواجشان چطور عاشق آقاجان شده!!!
سال ها گذشت تا برای اولین بار عاشق شدم!
اتفاقا اصلا هم آدم خاصی نبود!!
نه خارق العاده بود نه سر و وضع و ظاهرش با بقیه تفاوت داشت...
هیچ روز ولنتاینی برایم هدیه نخرید چون اصلا نمی دانست ولنتاین چه روزی هست!!!
موهایش را ساده شانه میزد ، لباس های ساده می پوشید...
هرروز هم سادگی اش بیشتر از قبل به چشمم می آمد و من هم بیشتر از قبل دوستش داشتم ...
اغلب کافه ای که قرار می گذاشتیم به من نزدیک بود و به او دور ؛
مسیرهای طولانی را قدم می زدیم و از نفس می افتادیم اما خسته نمی شد...
اولین باری که دوستت دارم روی زبانش چرخید صورتش از خجالت سرخ شد و نفس هایش به شماره افتاد!
خوب بلد بود باید یک روز درمیان یک شاخه رز آبی برایم بیاورد تا روحم تازه شود...
و وقتی اولین بار باهم صبحانه خوردیم برایم لقمه گرفت و چای شیرینم را فوت کرد تا لب هایم نسوزد!
مدت ها طول کشید تا بفهمم
زن ها برای عاشق شدن
نیازی به آدم خاص ندارند،
نیازی به جشن ولنتاین ندارند...
مدل مو و لباس های متفاوت
و انسان خارق العاده لازم ندارند!
عاشقی کردن به سبک مادربزرگ و پدربزرگ اصلا عجیب و غریب نیست...
باید با پوست و گوشت و استخوانت حس کنی که دوست داشته شده ای همین!
به همین راحتی عاشقش می شوی!
درست مثل مادربزرگ...
۴.۳k
۱۸ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.