🌱part 3🌱 چند پارتی
🌱part 3🌱 چند پارتی
لینا: بلخره نمیخواید معرفیشون کنید
ات: نمی شناسیمش
جیمین: پارک جیمینم کیم تهیونگ دوستم و جئون جونکوک هم دوستمه
ات : من هان ات دوستم رونا و لینا
تهیونگ: خوب حالا مطمئنم که ما رو شناختید
لینا: وقتی اولین دفعه ست که همدیگه رو دیدم چرا باید شما ها رو بشناسیم
تهیونگ : ما عضو
تهیونگ خواست بهش بگه که عضو بی تی اس هستن اما جیمین نزاشت حرفشو کامل کنه
جیمین: تهیونگ بحس نکن فردا از اینجا میریم
رونا : پس ما بریم براتون جایی آماده کنیم تا امشب همینجا بمونید دوتا اتاق داریم تو یه اتاق شما سه نفر بمونید تو یه اتاق ما سه تا می مونیم
ات: من تنها تویه اتاق می مونم
رونا: ات بیا میخوام باهات حرف بزنم لینا با تو هم هستم
ات لینا رونا بلند شدن و رفتن اتاق دیگه
جونکوک: رونا چقدر مهربونه
تهیونگ : برعکس اون دوستش لینا خیلی پرویه
جیمین: هیسس اومدیم خونشون نشستیم در موردشون اینجوری نگین
تهیونگ: اوووو تو که از این دختره ات بدتت می اومد
جیمین: من بدم نمیاد فقط یکم عصبانی شدم که اون اهو رو کشت
رونا با صدای بلند داد زد و گفت آقایون می تونید بیاید داخل اتاق
جیمین تهیونگ جونکوک بلند شدن و رفتن داخل اتاق دخترا سه تا تشک گذاشته بودن
تهیونگ: رویه زمین بخوابیم
لینا: دوست نداری برو تویه سالون بخواب
ات چشم غره ای برای لینا رفت و گفت
ات: ما اینجا تختی نداریم ما هم رویه تشک می خوابیم
جیمین: اشکالی نداره
ات: باشه پس ما مزاحم نمیشم شما ها هم بخوابید
ات با لینا رو رونا از اتاق رفتن بیرون جیمین جونکوک تهیونگ هم رویه تشک هاشون دراز کشیدن جونکوک و تهیونگ همینکه سرشون رو گذاشتن رویه بالشت خوابشون برد اما جیمین بیدار بود
جیمین
چرا همش ات تویه ذهنمه خواب از چشمام پرو نده
ات لینا و رونا هم تویه یه اتاق رویه تشک هاشون دراز کشیده بودن لینا رو کرد به ات و گفت
لینا: چرا انقدر یهو مهربون شدی
رونا: اره چرا انقدر به پارک جیمین نگاه میکردی
ات: من کی نگاه میکردم بهش ای بابا اصلا رونا چرا انقدر به اون جونکوک نگاه میکرد
رونا: چون خیلی مهربون و خوشتیپه
ات: لینا چرا همش با اون تهیونگ دعوا داشت لینا: باهاش حرف زدن دعوا محسوب نمیشه
ات: پس منم به پارک جیمین نگاه نکردم
رونا : نکنه عاشقش شدی
ات: رونا یه کلمه دیگه بگی خودتو مرده فرض کن
رونا: باشه باشه
یکم گذشت رونا و لینا خوابش برد اما ات خوابش نمی برد
ات
اوففف چرا این پارک جیمین انقدر ذهنمو درگیر خودش کرده
♡🌱🌱🌱♡
لینا: بلخره نمیخواید معرفیشون کنید
ات: نمی شناسیمش
جیمین: پارک جیمینم کیم تهیونگ دوستم و جئون جونکوک هم دوستمه
ات : من هان ات دوستم رونا و لینا
تهیونگ: خوب حالا مطمئنم که ما رو شناختید
لینا: وقتی اولین دفعه ست که همدیگه رو دیدم چرا باید شما ها رو بشناسیم
تهیونگ : ما عضو
تهیونگ خواست بهش بگه که عضو بی تی اس هستن اما جیمین نزاشت حرفشو کامل کنه
جیمین: تهیونگ بحس نکن فردا از اینجا میریم
رونا : پس ما بریم براتون جایی آماده کنیم تا امشب همینجا بمونید دوتا اتاق داریم تو یه اتاق شما سه نفر بمونید تو یه اتاق ما سه تا می مونیم
ات: من تنها تویه اتاق می مونم
رونا: ات بیا میخوام باهات حرف بزنم لینا با تو هم هستم
ات لینا رونا بلند شدن و رفتن اتاق دیگه
جونکوک: رونا چقدر مهربونه
تهیونگ : برعکس اون دوستش لینا خیلی پرویه
جیمین: هیسس اومدیم خونشون نشستیم در موردشون اینجوری نگین
تهیونگ: اوووو تو که از این دختره ات بدتت می اومد
جیمین: من بدم نمیاد فقط یکم عصبانی شدم که اون اهو رو کشت
رونا با صدای بلند داد زد و گفت آقایون می تونید بیاید داخل اتاق
جیمین تهیونگ جونکوک بلند شدن و رفتن داخل اتاق دخترا سه تا تشک گذاشته بودن
تهیونگ: رویه زمین بخوابیم
لینا: دوست نداری برو تویه سالون بخواب
ات چشم غره ای برای لینا رفت و گفت
ات: ما اینجا تختی نداریم ما هم رویه تشک می خوابیم
جیمین: اشکالی نداره
ات: باشه پس ما مزاحم نمیشم شما ها هم بخوابید
ات با لینا رو رونا از اتاق رفتن بیرون جیمین جونکوک تهیونگ هم رویه تشک هاشون دراز کشیدن جونکوک و تهیونگ همینکه سرشون رو گذاشتن رویه بالشت خوابشون برد اما جیمین بیدار بود
جیمین
چرا همش ات تویه ذهنمه خواب از چشمام پرو نده
ات لینا و رونا هم تویه یه اتاق رویه تشک هاشون دراز کشیده بودن لینا رو کرد به ات و گفت
لینا: چرا انقدر یهو مهربون شدی
رونا: اره چرا انقدر به پارک جیمین نگاه میکردی
ات: من کی نگاه میکردم بهش ای بابا اصلا رونا چرا انقدر به اون جونکوک نگاه میکرد
رونا: چون خیلی مهربون و خوشتیپه
ات: لینا چرا همش با اون تهیونگ دعوا داشت لینا: باهاش حرف زدن دعوا محسوب نمیشه
ات: پس منم به پارک جیمین نگاه نکردم
رونا : نکنه عاشقش شدی
ات: رونا یه کلمه دیگه بگی خودتو مرده فرض کن
رونا: باشه باشه
یکم گذشت رونا و لینا خوابش برد اما ات خوابش نمی برد
ات
اوففف چرا این پارک جیمین انقدر ذهنمو درگیر خودش کرده
♡🌱🌱🌱♡
۴.۷k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.