پارت23
#پارت23
من ازت متنفر نیستم
پوفی کرد و گذاشتم زمین مچ دستمو گرفت و کشید و به طرف ایفون رفت
شوگا: کیه؟
یدفه با اعجب ابروهاشو داد بالا
شوگا: تو اینجا چیکار میکنی بچه؟
و در و باز کرد
نگاهی بهم کرد و دستمو ول کرد
شوگا: اه باز این بی صاحاب رید به نقشه هام
-کی بود؟
شوگا: ب ت چ؟
ایشی گفتم و روم و ازش گرفتم به طرف آشپزخونه رفت
منم امدم و نشستم روی مبل که در یدفه باز شد و بورام با خشحالی امد داخل
-بورام...
بورام؟ چطوریییی زن داداش
لبخندی زدم
-تو اینجا چیکار میکنی؟
بورام: هیچی همینجوری گفتم بیام ی سر بزنم شوگا از آشبپر خونه بیرون امد و به طرفمون امد
شوگا: چطوری؟
بورام: مرسی داداشی نرفتی سرکار؟
شوگا: نه خسته بودم دیشب تا دیر وقت بیدار بودم
قیافه بورام شیطون شد
بورام: عه؟؟ چیکار میکردی حالا؟
شوگا شونه هاشو داد بالا
شوگا: هیچ داشتم برات برادر زاده میساختم
با این حرفش جیغ بلندی زدم
-شوگاااااااااا
شوگا: زهر مار چته؟ پرده گوشم پاره شد
بورام قهقه ای زد و به شونم زد
بورام: عیب نداره بابا عادیه
لبخندی از سر شرم زدم
بورام: دیشب چتون شد یهو با عجله رفتید
درحالی که دست بسینه نشسته بود سرشو تکون داد
شوگا: جریان همین برادر زادت بود
دیگه داشتم شاخ درمیاوردم این بشر چرااا اینقد بیخیاله؟؟؟
شرط نداریم
من ازت متنفر نیستم
پوفی کرد و گذاشتم زمین مچ دستمو گرفت و کشید و به طرف ایفون رفت
شوگا: کیه؟
یدفه با اعجب ابروهاشو داد بالا
شوگا: تو اینجا چیکار میکنی بچه؟
و در و باز کرد
نگاهی بهم کرد و دستمو ول کرد
شوگا: اه باز این بی صاحاب رید به نقشه هام
-کی بود؟
شوگا: ب ت چ؟
ایشی گفتم و روم و ازش گرفتم به طرف آشپزخونه رفت
منم امدم و نشستم روی مبل که در یدفه باز شد و بورام با خشحالی امد داخل
-بورام...
بورام؟ چطوریییی زن داداش
لبخندی زدم
-تو اینجا چیکار میکنی؟
بورام: هیچی همینجوری گفتم بیام ی سر بزنم شوگا از آشبپر خونه بیرون امد و به طرفمون امد
شوگا: چطوری؟
بورام: مرسی داداشی نرفتی سرکار؟
شوگا: نه خسته بودم دیشب تا دیر وقت بیدار بودم
قیافه بورام شیطون شد
بورام: عه؟؟ چیکار میکردی حالا؟
شوگا شونه هاشو داد بالا
شوگا: هیچ داشتم برات برادر زاده میساختم
با این حرفش جیغ بلندی زدم
-شوگاااااااااا
شوگا: زهر مار چته؟ پرده گوشم پاره شد
بورام قهقه ای زد و به شونم زد
بورام: عیب نداره بابا عادیه
لبخندی از سر شرم زدم
بورام: دیشب چتون شد یهو با عجله رفتید
درحالی که دست بسینه نشسته بود سرشو تکون داد
شوگا: جریان همین برادر زادت بود
دیگه داشتم شاخ درمیاوردم این بشر چرااا اینقد بیخیاله؟؟؟
شرط نداریم
۵.۲k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.