چند پارتی مینسونگ p

چند پارتی مینسونگ p 10

..........-
بغضی به گلوم چنگ میزد که پس زدنش خیلی سخت بود .
+لینویاااا
-جانم ؟؟؟
+میفهمی مامانم همیشه چی بهم میگفت : ؟
-چی میگفت ؟؟
+همیشه بهم میگفت عشق از دوست داشتن میاد و دوست داشتن بهترین حس
دنیاست .
+و من این حس زمانی حس میکنم که کنار تو هستم .
آروم به طرفش چرخیدم گفتم :
-هانا !!
بطرفم چرخید و حاال هردومون تمام حس هامون رو توی چشم های همدیگه
احساس میکردیم .
-دوست دارم.
قطره اشکی از چشم های هان فرو چکید و سطح خشک سنگ زیر سرش رو
براق کرد .
حاال هر دوی اونها منتظر سرنوشت بودن ....سرنوشتی که تلخ وشیرینی های
زیادی قرار بود براشون رقم بزنه .
***
-معلوم نیست پسره خیره سر کجا رفته ؟؟
دیدگاه ها (۰)

چند پارتی مینسونگ p 11-هیچ خبری ازش نیست .-فقط اگر ببینمش من...

چند پارتی مینسونگ p 12-پسره احمق....+بابا برای من به پا گذاش...

چند پارتی مینسونگ p 9.........--بهم گفتن اگر داماد فرمانده ب...

چند پارتی مینسونگ p 8.......+-بیان ...بهش فکر نکن شاید باید ...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۴#

پارت ²⁵: توهم حس میکنی؟ (ساعت ۱۳)(خانه جیمز) خونه توی سکوت غ...

فیک درمورد کیم چه ووناعتراف ناگهانیتکپارتیدختری با موهای کوت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط