ناپدری۲
#ناپدری۲
#Pt33
_انقدر کوچولویی تو بغلم به سختی جا میشی دقیقا مثل مامانت
+یااا من دیگه انقدرم کوچولو نیستم خودت خیلی بزرگی مگه نه دخترم
_اتفاقا اولین کوچولو من تویی
+انقدر چرب زبونی نکن جلو بچه
_توکه خوشت نمیاد نه؟
+کی گفته من عاشق همیناتم ولی الان باید رو صبحونه تمرکز کنم دستم میبره ایخ میشه
کوک لبای سوفیا رو محکم بوسید
_قربونت برم
سوفیا خندید سانا هم متعجب نگاشون میکرد
+بی تربیت
_به باباش رفته مگه نه مارشمالو من بریم سر میز
کوک دماغشو به دماغه سانا زد سانا هم صورت کوک رو گرفت سانا هم ذوق کرد و دماغ کوک رو خورد
_عه دماغ منو خوردی که
سانا خندید و سعی کرد دست بزنه اما مشتاش به هم خورد
_ای جانم دیدی سوفیا دخترمون میخواد دست بزنه
+واقعا میخوای دست بزنی عزیزدلم
سوفیا لپ سانا رو بوسید و بعدم میز رو چید و شروع کردن صبحونه خوردن کوک قرار بود امروز بره کارای سندارو بکنه و باید اون دوتا رو تنها میزاشت سوفیا دم در اتاق با سانا تو بغلش به کوک نگاه میکرد که داشت ساعتشو میبست
+خیلی طول میکشه کارت؟
_نه عزیزم تا جایی که بتونم تمومش میکنم
کوک عطرشو زد و به سمت سوفیا رفت
_حالت خوبه عزیزم
+آره خوبم
_به نظر کلافه میایی
+آره یخورده کلافه ام
_داروهاتو خوردی
+هنوز زمانش نرسیده
_مواظب باش خب؟چیزی خواستی بهم زنگ بزن
+باشه عزیزم برو دیرت نشه
کوک لب سوفیا رو بوسید گونه سانارم بوسید و رفت
+خب مادر دختری تنها شدیم بریم باهم بازی کنیم
سوفیا دوتا از عروسکایه سانا رو برداشت و رفتن تو حال و...
#Pt33
_انقدر کوچولویی تو بغلم به سختی جا میشی دقیقا مثل مامانت
+یااا من دیگه انقدرم کوچولو نیستم خودت خیلی بزرگی مگه نه دخترم
_اتفاقا اولین کوچولو من تویی
+انقدر چرب زبونی نکن جلو بچه
_توکه خوشت نمیاد نه؟
+کی گفته من عاشق همیناتم ولی الان باید رو صبحونه تمرکز کنم دستم میبره ایخ میشه
کوک لبای سوفیا رو محکم بوسید
_قربونت برم
سوفیا خندید سانا هم متعجب نگاشون میکرد
+بی تربیت
_به باباش رفته مگه نه مارشمالو من بریم سر میز
کوک دماغشو به دماغه سانا زد سانا هم صورت کوک رو گرفت سانا هم ذوق کرد و دماغ کوک رو خورد
_عه دماغ منو خوردی که
سانا خندید و سعی کرد دست بزنه اما مشتاش به هم خورد
_ای جانم دیدی سوفیا دخترمون میخواد دست بزنه
+واقعا میخوای دست بزنی عزیزدلم
سوفیا لپ سانا رو بوسید و بعدم میز رو چید و شروع کردن صبحونه خوردن کوک قرار بود امروز بره کارای سندارو بکنه و باید اون دوتا رو تنها میزاشت سوفیا دم در اتاق با سانا تو بغلش به کوک نگاه میکرد که داشت ساعتشو میبست
+خیلی طول میکشه کارت؟
_نه عزیزم تا جایی که بتونم تمومش میکنم
کوک عطرشو زد و به سمت سوفیا رفت
_حالت خوبه عزیزم
+آره خوبم
_به نظر کلافه میایی
+آره یخورده کلافه ام
_داروهاتو خوردی
+هنوز زمانش نرسیده
_مواظب باش خب؟چیزی خواستی بهم زنگ بزن
+باشه عزیزم برو دیرت نشه
کوک لب سوفیا رو بوسید گونه سانارم بوسید و رفت
+خب مادر دختری تنها شدیم بریم باهم بازی کنیم
سوفیا دوتا از عروسکایه سانا رو برداشت و رفتن تو حال و...
۱۲.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.