*please stey well*PT11
*پرش ساعت 7 شب*
*ا/ت ویو*
اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد فقط میدونم وقتی بیدار شدم ساعت هفت شب بود... رفتم بیرون از اتاقم که دیدم فقط جیوون توی حال نشسته...
+طبق معمول کسی خونه نیست نه؟
×تازه تا چند ماه...
+چند ماه منظورت چیه؟
×رفتن مسافرت کاری
+اهان...جیمین کجاست؟
×خوابه
+الانه میام...
رفتم تی اتاقش چون تختش بزرگ بود رفتم و خودمو توی بغلش جا کردم(اشاره کنم الان اونا بهم اعتراف کردن و دوست پسر دوست دخترن) یکم که گذشت منو مثل بالشت بغل کرد
+اومممم جیم لهم کردی بیدار نمیشی؟
-ها...تو چرا اینجایی؟
+اومدم بیدارت کنم
-خب حالا که بیدار شدم...ساعت چنده
+هفت
-مامانم اینا رفتن؟
+هوم
-توکی بیدار شدی؟
+همین چند دقیقه پیش
بغلم کردو شروع کرد با موهام بازی کردن
+خب دیگه پاشو
-باشه
رفتیم بیرونو من رفتم توی اشپزخونه و سهتا لیوان قهوه درست کردم و رفتم پیش پسرا
+قهوه بفرمایید
-×مرسی
قهومونو خوردیم که جیمین داد زد
-عههه بچه ها داره بارون میادد(نکه:درسته که تابستون بود.اما خب تابستونا یه وقتایی بارون میاد نمونش امسال توی یزد)
+واقعنیییی
-اوهوم..
+هوراا
رفتم توی بالکن وایسادمو دستامو دراز کردم سمت اسمون...جیمین اومد پشتم وایسادو گفت
-همیشه اینقدر ذوق میکنی؟
+اهوم...من حتی برای برگایی که روِی زمین ریختن و وقتی پا میزاریم روشون صدای خرش خرش میدن هم ذوق میکنم...
-کیوت.
×گایز حالا که مامان اینا رفتن من قراره یه چند وقت برم پیش دوست دخترم...تنهاعه توی خونه...
+اوکی مراقب خودت باش...خدافظ
-برو و از تنهاییتون لذت ببر(پوزخند)
×خدافظ
جیوون رفت منو براین چند مین توی بالکن وایساده بودیم که براین چرخید سمتم و خمار بهم نگاه کرد خودشو نزدیکم کرد به بوسیدنم کرد اولش یکم توی شک بودم ولی بعدش همراهیش کردم...هرچند یکم خجالت کشیدم طبق معمول دستام یخ کرده بود و لپام کل انداخته بود...ازم جدا شد و بهم نگاه کرد و خندید...
-دوباره که قرمز شدی...
+خجالت میکنم خب اخه کلا یک روزه که ما همو دیدیم...و خب این اتفاق افتاده...خیلی غیر منطقیه
اپیشونیمو بوسید و گفت
-اممم یه جایی خوندم که میگفت«من نمیدونم چرا عاشقت شدم...حتی یادم نمیاد چه لباسی پوشیده بودم ا چه زمانی بود یا حتی کجا عاشقت شدم فقط به خودم اومدم و دیدم عاشقت شدم»عشق دلیل یا منطق و زمان هم سرش نمیشه پیش میاد...مگه خودت نگفتی اتیش عشقو هرچی بیشتر فوتش کنی شعله ور تر میشه؟
+خیلی قشنگ بود...چرا خودم گفتم...
-پس چرا خجالت میکشی دیگه
+اخه...
-اخه نداره همین که گفتم
+باشه...امم خب بریم تو؟
-اره بریم
*ا/ت ویو*
اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد فقط میدونم وقتی بیدار شدم ساعت هفت شب بود... رفتم بیرون از اتاقم که دیدم فقط جیوون توی حال نشسته...
+طبق معمول کسی خونه نیست نه؟
×تازه تا چند ماه...
+چند ماه منظورت چیه؟
×رفتن مسافرت کاری
+اهان...جیمین کجاست؟
×خوابه
+الانه میام...
رفتم تی اتاقش چون تختش بزرگ بود رفتم و خودمو توی بغلش جا کردم(اشاره کنم الان اونا بهم اعتراف کردن و دوست پسر دوست دخترن) یکم که گذشت منو مثل بالشت بغل کرد
+اومممم جیم لهم کردی بیدار نمیشی؟
-ها...تو چرا اینجایی؟
+اومدم بیدارت کنم
-خب حالا که بیدار شدم...ساعت چنده
+هفت
-مامانم اینا رفتن؟
+هوم
-توکی بیدار شدی؟
+همین چند دقیقه پیش
بغلم کردو شروع کرد با موهام بازی کردن
+خب دیگه پاشو
-باشه
رفتیم بیرونو من رفتم توی اشپزخونه و سهتا لیوان قهوه درست کردم و رفتم پیش پسرا
+قهوه بفرمایید
-×مرسی
قهومونو خوردیم که جیمین داد زد
-عههه بچه ها داره بارون میادد(نکه:درسته که تابستون بود.اما خب تابستونا یه وقتایی بارون میاد نمونش امسال توی یزد)
+واقعنیییی
-اوهوم..
+هوراا
رفتم توی بالکن وایسادمو دستامو دراز کردم سمت اسمون...جیمین اومد پشتم وایسادو گفت
-همیشه اینقدر ذوق میکنی؟
+اهوم...من حتی برای برگایی که روِی زمین ریختن و وقتی پا میزاریم روشون صدای خرش خرش میدن هم ذوق میکنم...
-کیوت.
×گایز حالا که مامان اینا رفتن من قراره یه چند وقت برم پیش دوست دخترم...تنهاعه توی خونه...
+اوکی مراقب خودت باش...خدافظ
-برو و از تنهاییتون لذت ببر(پوزخند)
×خدافظ
جیوون رفت منو براین چند مین توی بالکن وایساده بودیم که براین چرخید سمتم و خمار بهم نگاه کرد خودشو نزدیکم کرد به بوسیدنم کرد اولش یکم توی شک بودم ولی بعدش همراهیش کردم...هرچند یکم خجالت کشیدم طبق معمول دستام یخ کرده بود و لپام کل انداخته بود...ازم جدا شد و بهم نگاه کرد و خندید...
-دوباره که قرمز شدی...
+خجالت میکنم خب اخه کلا یک روزه که ما همو دیدیم...و خب این اتفاق افتاده...خیلی غیر منطقیه
اپیشونیمو بوسید و گفت
-اممم یه جایی خوندم که میگفت«من نمیدونم چرا عاشقت شدم...حتی یادم نمیاد چه لباسی پوشیده بودم ا چه زمانی بود یا حتی کجا عاشقت شدم فقط به خودم اومدم و دیدم عاشقت شدم»عشق دلیل یا منطق و زمان هم سرش نمیشه پیش میاد...مگه خودت نگفتی اتیش عشقو هرچی بیشتر فوتش کنی شعله ور تر میشه؟
+خیلی قشنگ بود...چرا خودم گفتم...
-پس چرا خجالت میکشی دیگه
+اخه...
-اخه نداره همین که گفتم
+باشه...امم خب بریم تو؟
-اره بریم
۷.۵k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.