*please stey well*PT10
رفتم توی اتاقمو به جه یی زنگ زدم
+سلامم
^سلامم خوبی...
+ممنون تو خوبی؟
^هوم...اوضاع چطوره؟
+خوبه...حدست درست از اب در اومد...
^چی!!!! جیمین بود.!
+هومممم
^یاااااا..خوشبحالت..
+یچی دیگه هم هستش...
^چییی؟بزار حدس بزنم...قراره اعضای گروهو ببینی؟
+نه باب اون که یکیش بود...یکم دیگه زور بزن...
^حتما میخوای بگی عاشقت شده و بهت اعتراف کرده؟
+اره...خب کلا هم دو روزه ولی...
^اههههه خیلی خوش شانسی...
+ایشالا قسمت شما هم بشه...
^ایشالا...حالا اینگه گفتی قراره اعضا رو ببینی قزیش چیه؟
+قراره فرداشب تا اخر هفته بریم ویلای شوگا
^بهت خوش بگذره...ماهم مجبورم بریم یه مهمونی مزخرف خونه ی عمه اینا
+میخوای با من بیای؟
^مشکلی ندارین؟
+من بپرسم بهت خبر میدم حتما
^ممنونم تو عخش منی...
+برو بابا...خب فعلا کاری نداری؟
^نه بر خدافظ
+خدافظ
تلفن و قطع کردم و روی تختم دراز کشیدم ولی اصلا نفهمیدم که بعدش چی شد...
*جیمین ویو*
ا/ت رفت توی اتاق ومنم داشتم با جیوون حرف میزدم
-جِی جِی فک میکنی امروز چه اتفاق افتاد؟
×حتما ا/ت عاشقت ششده و بهت اعتراف کرده نه؟
-یعنی خاک برسرت کنن که انقدر خوب پیش بینی میکنی..
×اخه خیلی تابلو بود جوری که تو باهاش ارتباط گرفتی معلومه که اخر عاشق هم میشدین...
-یااا خیلی منطقی فکر میکنی همیشه
×خوو باید ینفر باشه که منطقی فکر کنه
همینجور داشتیم حرف میزدیم که متوجه شدم خبری از ا/ت نیست رفتم توی اتاقش که دیم خوابه پتوشو کشیدم روشو یکم بهش نگاه کردم واقعا کیوت بود لباش چشماش صورت سفیدش خیلی خوشگل بود بهش لبخند زدم و رفتم بیرون که دیدم مامان بابام هم اومدن...
-سلام
=سلام پسرم
÷چه اعجب...ا/ت کجاست؟
-خوابیده
=معلوم نیست چیکار سرش اوردی که از دستت سته شده...
-کار نکردیم فقط باهم کوکی درست کردیم
÷(خنده)
=راستی منو مامانت قراره یه چندماهی بریم مسافرت برای شرکت...
-دوباره...
=اره
-اوک...کی پروازتونه؟
=امشب ساعت هفت(امیدوارم فهمیده باشین نویسنده از عدد هفت خوشش میاد)
-جدی دی میگین دیگه نه؟
=اهوم
-اوکی
رفتم توی اتاقمو روی تختم نشستم گیتارمو برداشتم و یکم زدم و بعدشم یک دراز کشیدم که کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد...
+سلامم
^سلامم خوبی...
+ممنون تو خوبی؟
^هوم...اوضاع چطوره؟
+خوبه...حدست درست از اب در اومد...
^چی!!!! جیمین بود.!
+هومممم
^یاااااا..خوشبحالت..
+یچی دیگه هم هستش...
^چییی؟بزار حدس بزنم...قراره اعضای گروهو ببینی؟
+نه باب اون که یکیش بود...یکم دیگه زور بزن...
^حتما میخوای بگی عاشقت شده و بهت اعتراف کرده؟
+اره...خب کلا هم دو روزه ولی...
^اههههه خیلی خوش شانسی...
+ایشالا قسمت شما هم بشه...
^ایشالا...حالا اینگه گفتی قراره اعضا رو ببینی قزیش چیه؟
+قراره فرداشب تا اخر هفته بریم ویلای شوگا
^بهت خوش بگذره...ماهم مجبورم بریم یه مهمونی مزخرف خونه ی عمه اینا
+میخوای با من بیای؟
^مشکلی ندارین؟
+من بپرسم بهت خبر میدم حتما
^ممنونم تو عخش منی...
+برو بابا...خب فعلا کاری نداری؟
^نه بر خدافظ
+خدافظ
تلفن و قطع کردم و روی تختم دراز کشیدم ولی اصلا نفهمیدم که بعدش چی شد...
*جیمین ویو*
ا/ت رفت توی اتاق ومنم داشتم با جیوون حرف میزدم
-جِی جِی فک میکنی امروز چه اتفاق افتاد؟
×حتما ا/ت عاشقت ششده و بهت اعتراف کرده نه؟
-یعنی خاک برسرت کنن که انقدر خوب پیش بینی میکنی..
×اخه خیلی تابلو بود جوری که تو باهاش ارتباط گرفتی معلومه که اخر عاشق هم میشدین...
-یااا خیلی منطقی فکر میکنی همیشه
×خوو باید ینفر باشه که منطقی فکر کنه
همینجور داشتیم حرف میزدیم که متوجه شدم خبری از ا/ت نیست رفتم توی اتاقش که دیم خوابه پتوشو کشیدم روشو یکم بهش نگاه کردم واقعا کیوت بود لباش چشماش صورت سفیدش خیلی خوشگل بود بهش لبخند زدم و رفتم بیرون که دیدم مامان بابام هم اومدن...
-سلام
=سلام پسرم
÷چه اعجب...ا/ت کجاست؟
-خوابیده
=معلوم نیست چیکار سرش اوردی که از دستت سته شده...
-کار نکردیم فقط باهم کوکی درست کردیم
÷(خنده)
=راستی منو مامانت قراره یه چندماهی بریم مسافرت برای شرکت...
-دوباره...
=اره
-اوک...کی پروازتونه؟
=امشب ساعت هفت(امیدوارم فهمیده باشین نویسنده از عدد هفت خوشش میاد)
-جدی دی میگین دیگه نه؟
=اهوم
-اوکی
رفتم توی اتاقمو روی تختم نشستم گیتارمو برداشتم و یکم زدم و بعدشم یک دراز کشیدم که کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد...
۷.۳k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.