ات به ابمیوه نگاهی کرد و به سمت تخت رفت

ات به ابمیوه نگاهی کرد و به سمت تخت رفت
ساعت ۴:۳۸ بود
تهیونگ یواش در رو باز کرد و اومد توی اتاق ات
دید ابمیوه همینطور که گذاشته روی میز باقی مونده حتی ات بهش دست هم نزده


« صبح »
ویو ات
چشمامو باز کردم بعد انجام کارام رفتم پایین
دیدم تهیونگ داره صبحونه درست میکنه
ته: سلام بیبی خوبی صبحت بخیر
ات:....
ته: میای.....باهم صبحونه بخوریم فقط همین یه بار
ات بعد چند ثانیه به طرف میز رفت تهیونگ صندلی رو کشید تا ات بشینه
تهیونگ: دیشب برات ابمیوه درست
کرده بودم....حتی بهش دست هم نزدی
ات :....
تهیونگ: میخواستم یه سوال ازت بپرسم

ات نگاهی پر از سردی به تهیونگ انداخت
تهیونگ: میخوای امروز بریم بیرون باهم
ات دوباره مشغول خوردن غذا شد
ته:قراره پسرا هم بیان
ات بلند شد و به سمت کتاب خونه کوچیکش رفت تا کتابایی که خریده بود رو بخونه توی این ۵ ماه بیش از ۸۰ کتاب خونده بود
ات کتاب( ..... ) رو برداشت به سمت بالکن رفت
ته: امممم ات لطفا حرف بزن باهام
ات هیچ توجهی به تهیونگ نکرد


ویو ات
زمستون بود داشت برف میومد هوا خیلی سرده اوفف اخرین صفحه از کتابم رو خوندم
کتا رو بستم و به سمت کتابخونم رفتم
کاش منم مثل بقیه(دوست دخترای اعضا ) میتونستم با کسی که دوستش دارم برف بازی کنم میتونستم با کسی که دوستش دارم بشینم کنار اتیش ولی اینا جز حسرت چیزی نیستن
تهیونگ رفت بیرون و تا واسه خونه وسایل بخره
دیدگاه ها (۹)

تهیونگ : ات من میرم بیرون اگه چیزی می خوای بگو تا...بخرم ات...

⁴_¹ات : کوکی من واقعا مفهوم درس رو نفهمیده بودم کوک: خوب میت...

4ته: توی اتاق کارم یه لباس ابی هست اونو ات:میشه من بیارم ته...

ات :باشه ته گوشیشو داد به ات ات شزوع کرد به خوندن پیاماشون ...

نام فیک: عشق مخفیPart: 3ویو ات*ات. اقای پارک گفتن که هنوز وس...

ادامه پارت ۷

دوپارتی تهیونگ part1موقعیت:روز تولد ات تهیونگ:ات لباساتو بپو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط