از روی مبلی که رو به روم بود پاشد و اومد کنارم نشست و منو
از روی مبلی که رو به روم بود پاشد و اومد کنارم نشست و منو تو بغلش گرفت و بعد با صدای بم و جذابی که داشت لب زد
+معلومه که نه بیبی اینقدر کیوت بازی در نیار نمیگی توسط جئون جونکوک خورده بشی
_اععع اینجوریه پس تو هم نمیگی من قلبم وایسه وقتی اینقدر هات و جذاب میشی
+(خنده)جدی میگی من هاتم من جذابم
_اوهوم دروغم واسه چیه
+پس خوش به حالت که همچین کسی عاشقته
_ایشششش چقدر هم اعتماد به نفس داری
+ا.ت
_بله
+میخوام واقعا راستشو بگی خب حالا که من اینقدر دوستت دارم تو هم ...تو هم منو دوست داری
_خب معلومه که دوستت دارم این چه سوالیه آخه ددی
+اووو ددی
_اینقدر منحرف نباش (خنده)
+تو یه کاری میکنی آدم منحرف بشه بیبی(خنده)
_خب حالا میشه نری بیرون همینجا بمونی پیش من
+میرم زود برمیگردم بیبی
_گفتی زود برمیگردیااا منو تنها ول نکنی اینجا حوصلم سر میره زود بیا خب
+اوم باشه زود میام عشقم
بعد از روی پاهاش بلند شدم اونم بلند شد و بغلش کردم اونم سرمو بوسید بعد از من خدافظی کردیم و اون رفت و من دوباره تو این عمارت تنها شدم اصلا راحت نبودم هنوزم احساس غریبی میکردم
پله های مارپیچ عمارتو طی کردم و رسیدم به اتاق جونکوک که الان مال هر دومونه رفتم تو اتاق و نشستم رو تخت دلم برای مامانم تنگ شده بود ولی بابام نه به شدت ازش بدم میومد درسته منو به جونکوک فروخت به کسی که منو از ته قلبش دوس داره ولی اگه کس دیگه ای هم جای جونکوک بود قطعا منو بهش میفروخت و براش مهم نبود که اون آدم چقدر میتونه خطرناک باشه راستی جونکوک بهم یه گوشی داد حالا که دیگه رابطمون خوب شده بود منم گوشیمو برداشتم و به یونا زنگ زدم که بعد چند بوق جواب داد
~الو
_سلام چطوری عجقم
~خوبم تو چطوری
_منم خوبه چخبر کجایی
~پیش تهیونگم دیروز اومد خونمون و همه چیزو به مامان بابام گفت از روز اولی که دیدمش تا وقتی که با هم رل زدیم
_اع جدی مامان بابات چیزی بهت نگفتن
~نه بابا تو که خودت مامان بابای منو میشناسی تازه از یه طرفم وقتی فهمیدم تهیونگ مافیاس ترسیدن
_خب این که خیلی خوبه
~اره ولی فعلا باهاش قهرم
_چرا
~چون دیروز که منو از بار کشوند بیرون با هم دعوامون شد و زد تو صورتم ولی بعدش به شدت پشیمون شد و از دیروز همش داره مث پروانه دور ورم میچرخه ولی من باهاش قهرم فعلا
_این که چیزی نیس جونکوک بعد اینکه این همه منو کتک زد چقدر خوب با هم رفتار میکردیم امروز اصلا انگار اتفاقی بینمون نیفتاده
~چیییی چرا کتکت زد
_حالا بعدا که همو دیدیم برات تعریف میکنم
~باشه فعلا کاری نداری من برم
_نه عزیزم بای
~بای
بعد قطع کردم
....
+معلومه که نه بیبی اینقدر کیوت بازی در نیار نمیگی توسط جئون جونکوک خورده بشی
_اععع اینجوریه پس تو هم نمیگی من قلبم وایسه وقتی اینقدر هات و جذاب میشی
+(خنده)جدی میگی من هاتم من جذابم
_اوهوم دروغم واسه چیه
+پس خوش به حالت که همچین کسی عاشقته
_ایشششش چقدر هم اعتماد به نفس داری
+ا.ت
_بله
+میخوام واقعا راستشو بگی خب حالا که من اینقدر دوستت دارم تو هم ...تو هم منو دوست داری
_خب معلومه که دوستت دارم این چه سوالیه آخه ددی
+اووو ددی
_اینقدر منحرف نباش (خنده)
+تو یه کاری میکنی آدم منحرف بشه بیبی(خنده)
_خب حالا میشه نری بیرون همینجا بمونی پیش من
+میرم زود برمیگردم بیبی
_گفتی زود برمیگردیااا منو تنها ول نکنی اینجا حوصلم سر میره زود بیا خب
+اوم باشه زود میام عشقم
بعد از روی پاهاش بلند شدم اونم بلند شد و بغلش کردم اونم سرمو بوسید بعد از من خدافظی کردیم و اون رفت و من دوباره تو این عمارت تنها شدم اصلا راحت نبودم هنوزم احساس غریبی میکردم
پله های مارپیچ عمارتو طی کردم و رسیدم به اتاق جونکوک که الان مال هر دومونه رفتم تو اتاق و نشستم رو تخت دلم برای مامانم تنگ شده بود ولی بابام نه به شدت ازش بدم میومد درسته منو به جونکوک فروخت به کسی که منو از ته قلبش دوس داره ولی اگه کس دیگه ای هم جای جونکوک بود قطعا منو بهش میفروخت و براش مهم نبود که اون آدم چقدر میتونه خطرناک باشه راستی جونکوک بهم یه گوشی داد حالا که دیگه رابطمون خوب شده بود منم گوشیمو برداشتم و به یونا زنگ زدم که بعد چند بوق جواب داد
~الو
_سلام چطوری عجقم
~خوبم تو چطوری
_منم خوبه چخبر کجایی
~پیش تهیونگم دیروز اومد خونمون و همه چیزو به مامان بابام گفت از روز اولی که دیدمش تا وقتی که با هم رل زدیم
_اع جدی مامان بابات چیزی بهت نگفتن
~نه بابا تو که خودت مامان بابای منو میشناسی تازه از یه طرفم وقتی فهمیدم تهیونگ مافیاس ترسیدن
_خب این که خیلی خوبه
~اره ولی فعلا باهاش قهرم
_چرا
~چون دیروز که منو از بار کشوند بیرون با هم دعوامون شد و زد تو صورتم ولی بعدش به شدت پشیمون شد و از دیروز همش داره مث پروانه دور ورم میچرخه ولی من باهاش قهرم فعلا
_این که چیزی نیس جونکوک بعد اینکه این همه منو کتک زد چقدر خوب با هم رفتار میکردیم امروز اصلا انگار اتفاقی بینمون نیفتاده
~چیییی چرا کتکت زد
_حالا بعدا که همو دیدیم برات تعریف میکنم
~باشه فعلا کاری نداری من برم
_نه عزیزم بای
~بای
بعد قطع کردم
....
۵.۱k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.