ویو جونگکوک:
ویو جونگکوک:
رو مبل لم داده بودم و اعصابم خورد بود که یهو یه صدایی شنیدم برگشتم و دیدم ا.ت از پله ها افتاده پایین سریع بلند شدم و رفتم بلندش کردم بعدم از پله ها بردمش بالا و گزاشتمش رو تخت و دکتر خبر کردم
دکتر اومد و شروع کرد ا.ت رو معاینه کردن اما ا.ت هنوز به هوش نیومده بود
+حالش چطوره؟
دکتر: یه لحظه اجازه بدید قربان
به معاینه کردنش ادامه داد و بعد چند دقیقه این حرفو زد
دکتر: حالشون خوبه
+پس چرا بیهوش شده و از پله ها افتاده؟
دکتر: قربان این اتفاق دو دلیل داره دلیل اولش اینه که بدنشون خیلی ضعیفه و ویتامین خیلی کم مصرف میکنن و دلیل دومش بخاطر مشکلات روحی هست....من چندتا داروی ویتامین دارم اگه بخواید اینارو براتون بزارم چون تقویتشون میکنه
+خیلی خب داروهارو بزار و برو
دکتر: چشم قربان
دارو هارو گزاشت رو میز کنار تخت بعدم از اتاق رفت بیرون و در رو بست منم نشستم کنار ا.ت و به صورت زیباش خیره شدم وقتی میخوابید ده برابر کیوت تر میشد بعد چند دقیقه چشمای مثل ماهش رو باز کرد و دوباره من با دیدنش یه آرامش خاصی درونم ایجاد شد
_ج...جونگکوک
+جانم بیب؟
_م...من چم شده؟
+نگران نباش بیبی از پله ها افتادی ولی الان حالت خوبه
_ج...جونگکوک منو ببخش
+ساکت بیبی دیگه نیاز نیست بهش فکر کنی
_و...ولی آخه
تیشرتم رو دراوردم و با بالاتنه لخت رفتم رو تخت و کنار ا.ت دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم بعدم کمر لاغرش رو تو دستم گرفتم و محکم فشار دادم من واقعا ا.ت رو از ته قلبم دوست داشتم یعنی یه دقیقه نبود که من بهش فکر نکنم من خودمم خیلی به این فکر میکردم که ما اختلاف سنی زیادی داریم و شاید به این زودی نتونیم ازدواج کنیم و بچه دار بشیم
تا الان خیلی ها این حرف رو میزدن که: سن یه عدده و مهم دله
من همیشه این جمله رو مسخره میکردم ولی حالا این جمله شده کل فکر من
تو همین فکرا بودم که ا.ت برگشت و با ناخنای بلندش موهای جلوم رو کنار زد و ناز کرد
_جونگکوک بیا و یه قولی بهم بده
+چه قولی بیب؟
_اینکه دیگه باهم دعوا نکنیم
+این تخصیر خودته بیبی اگه رو مخم راه نری که من دوست ندارم باهات دعوا کنم
_قبول داری که اخلاقت خیلی گنده؟
+اونش دیگه به تو مربوط نیست تو گرل خوبی باش منم اخلاقم خوب میشه
_باشه
دستام رو از دور کمر ا.ت جدا کردم و به هم قفلشون کردم بعدم گزاشتم زیر سرم و این حرفو به ا.ت زدم
+خب من یه قوانینی واست میزارم که اگه تو این قوانین رو زیرپا بزاری تنبیه میشی فهمیدی؟
_اوهوم
+ببین ا.ت تو از این به بعد حق نداری با دوستات بری بیرون حق نداری وقتی میبرمت بیرون لباس باز بپوشی و زیاد آرایش کنی حق نداری جلوی نگهبانا و بادیگاردا با لباس باز بری حق نداری وقتی میبرمت بار از پیشم تکون بخوری...فهمیدی؟
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
رو مبل لم داده بودم و اعصابم خورد بود که یهو یه صدایی شنیدم برگشتم و دیدم ا.ت از پله ها افتاده پایین سریع بلند شدم و رفتم بلندش کردم بعدم از پله ها بردمش بالا و گزاشتمش رو تخت و دکتر خبر کردم
دکتر اومد و شروع کرد ا.ت رو معاینه کردن اما ا.ت هنوز به هوش نیومده بود
+حالش چطوره؟
دکتر: یه لحظه اجازه بدید قربان
به معاینه کردنش ادامه داد و بعد چند دقیقه این حرفو زد
دکتر: حالشون خوبه
+پس چرا بیهوش شده و از پله ها افتاده؟
دکتر: قربان این اتفاق دو دلیل داره دلیل اولش اینه که بدنشون خیلی ضعیفه و ویتامین خیلی کم مصرف میکنن و دلیل دومش بخاطر مشکلات روحی هست....من چندتا داروی ویتامین دارم اگه بخواید اینارو براتون بزارم چون تقویتشون میکنه
+خیلی خب داروهارو بزار و برو
دکتر: چشم قربان
دارو هارو گزاشت رو میز کنار تخت بعدم از اتاق رفت بیرون و در رو بست منم نشستم کنار ا.ت و به صورت زیباش خیره شدم وقتی میخوابید ده برابر کیوت تر میشد بعد چند دقیقه چشمای مثل ماهش رو باز کرد و دوباره من با دیدنش یه آرامش خاصی درونم ایجاد شد
_ج...جونگکوک
+جانم بیب؟
_م...من چم شده؟
+نگران نباش بیبی از پله ها افتادی ولی الان حالت خوبه
_ج...جونگکوک منو ببخش
+ساکت بیبی دیگه نیاز نیست بهش فکر کنی
_و...ولی آخه
تیشرتم رو دراوردم و با بالاتنه لخت رفتم رو تخت و کنار ا.ت دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم بعدم کمر لاغرش رو تو دستم گرفتم و محکم فشار دادم من واقعا ا.ت رو از ته قلبم دوست داشتم یعنی یه دقیقه نبود که من بهش فکر نکنم من خودمم خیلی به این فکر میکردم که ما اختلاف سنی زیادی داریم و شاید به این زودی نتونیم ازدواج کنیم و بچه دار بشیم
تا الان خیلی ها این حرف رو میزدن که: سن یه عدده و مهم دله
من همیشه این جمله رو مسخره میکردم ولی حالا این جمله شده کل فکر من
تو همین فکرا بودم که ا.ت برگشت و با ناخنای بلندش موهای جلوم رو کنار زد و ناز کرد
_جونگکوک بیا و یه قولی بهم بده
+چه قولی بیب؟
_اینکه دیگه باهم دعوا نکنیم
+این تخصیر خودته بیبی اگه رو مخم راه نری که من دوست ندارم باهات دعوا کنم
_قبول داری که اخلاقت خیلی گنده؟
+اونش دیگه به تو مربوط نیست تو گرل خوبی باش منم اخلاقم خوب میشه
_باشه
دستام رو از دور کمر ا.ت جدا کردم و به هم قفلشون کردم بعدم گزاشتم زیر سرم و این حرفو به ا.ت زدم
+خب من یه قوانینی واست میزارم که اگه تو این قوانین رو زیرپا بزاری تنبیه میشی فهمیدی؟
_اوهوم
+ببین ا.ت تو از این به بعد حق نداری با دوستات بری بیرون حق نداری وقتی میبرمت بیرون لباس باز بپوشی و زیاد آرایش کنی حق نداری جلوی نگهبانا و بادیگاردا با لباس باز بری حق نداری وقتی میبرمت بار از پیشم تکون بخوری...فهمیدی؟
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
۵.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.