پارت ۷۴
#
خداحافظی کردن و رفتن برسام گفت بیا بشین جلو
نشستم جلو که حرکت کرد ظبط رو روشن کردم سپهر خلسه خوند: جوینت روی لبم صبح و شبا لختم خودمو خفه کردم دنیا جهان بختم دیگه وقتم ندارم از تختم میلیونی در میاد کار شده سختم
صدای موزیک و بیشتر کردم و باهاش خوندم داش سپی شده مُممممدییییر کل
فقط کم داره چندتا منشی ک*س برام
مهمون قد منشی شووو میاااااد جیبا سر برج میشه پر
موزیک که تموم شد یهو یه چیز یادم اومد و گفتم هعععععععع برسام گفت چیه چی شده گفتم وایسا وایسا زد کنار و گفت چی شده گفتم واسه محیا باید یه چیزی بخرم وگرنه پدرمو در میاره گفت چی باید بخری گفتم نمیدونم فقط میدونم یه چیز که اسم سوغات رو روش بزاری خندید و گفت باشه میریم الان یه پاساژ
لبخند زدم که حرکت کردیم جلو یه پاساژ ایستادیم از ماشین پیاده شدیم برسام کلید ماشینش رو داد به نگهبان تا جابه جاش کنه
به همه بوتیک ها و مغازه ها به دقت نگاه میکردم برسام هم با حوصله نظر میداد به یه بوتیکش که رسیدیم یه پافر صورتی دخترونه خوشکل دیدم که به درد مهلا میخورد نه محیا به برسام گفتم برسسساام نظرت چیه واسه مهلا گفت : امممم الان باید مهلا 19 سالش باشه... واسه یه دختر 19 ساله خوبه گفتم آره خوبه پشت سر برسام یه اسباب بازی فروشی و بوتیک لباس بچگونه دیدم رو به برسام گفتم برسام تو اینجا برو از این پافر سایز 36 بگیر منم میرم اونجا واسه محیا اسباب بازی و اینا بگیرم کارتم رو گرفتم سمتش که گفت: این چه کاریه مگه نگفتم زشته وقتی با من میای تو کارت بیاری بیرون خواست از کنارم رد بشه که آستینشو گرفتم و گفتم: تو که عابر بانک من نیستی بعدم من میخوام واسه خواهرام سوغات بگیرم اونجوری میشه کادو از طرف تو نه سوغات از طرف من.. و واسه خر کردنش جمله طلایییم رو گفتم: ............. باشه عزیزم؟!
سرشو تکون داد و کارتم رو گرفت و رفت داخل بوتیک
خداحافظی کردن و رفتن برسام گفت بیا بشین جلو
نشستم جلو که حرکت کرد ظبط رو روشن کردم سپهر خلسه خوند: جوینت روی لبم صبح و شبا لختم خودمو خفه کردم دنیا جهان بختم دیگه وقتم ندارم از تختم میلیونی در میاد کار شده سختم
صدای موزیک و بیشتر کردم و باهاش خوندم داش سپی شده مُممممدییییر کل
فقط کم داره چندتا منشی ک*س برام
مهمون قد منشی شووو میاااااد جیبا سر برج میشه پر
موزیک که تموم شد یهو یه چیز یادم اومد و گفتم هعععععععع برسام گفت چیه چی شده گفتم وایسا وایسا زد کنار و گفت چی شده گفتم واسه محیا باید یه چیزی بخرم وگرنه پدرمو در میاره گفت چی باید بخری گفتم نمیدونم فقط میدونم یه چیز که اسم سوغات رو روش بزاری خندید و گفت باشه میریم الان یه پاساژ
لبخند زدم که حرکت کردیم جلو یه پاساژ ایستادیم از ماشین پیاده شدیم برسام کلید ماشینش رو داد به نگهبان تا جابه جاش کنه
به همه بوتیک ها و مغازه ها به دقت نگاه میکردم برسام هم با حوصله نظر میداد به یه بوتیکش که رسیدیم یه پافر صورتی دخترونه خوشکل دیدم که به درد مهلا میخورد نه محیا به برسام گفتم برسسساام نظرت چیه واسه مهلا گفت : امممم الان باید مهلا 19 سالش باشه... واسه یه دختر 19 ساله خوبه گفتم آره خوبه پشت سر برسام یه اسباب بازی فروشی و بوتیک لباس بچگونه دیدم رو به برسام گفتم برسام تو اینجا برو از این پافر سایز 36 بگیر منم میرم اونجا واسه محیا اسباب بازی و اینا بگیرم کارتم رو گرفتم سمتش که گفت: این چه کاریه مگه نگفتم زشته وقتی با من میای تو کارت بیاری بیرون خواست از کنارم رد بشه که آستینشو گرفتم و گفتم: تو که عابر بانک من نیستی بعدم من میخوام واسه خواهرام سوغات بگیرم اونجوری میشه کادو از طرف تو نه سوغات از طرف من.. و واسه خر کردنش جمله طلایییم رو گفتم: ............. باشه عزیزم؟!
سرشو تکون داد و کارتم رو گرفت و رفت داخل بوتیک
۸.۸k
۲۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.