فیک بخاطر تو پارت ۲۶
فیک بخاطر تو پارت ۲۶
از زبان ات
رسیدیم دم در خونه خواستم از ماشین پیاده شم ولی انگار درو قفل کرده بود
برگشتم سمتش با حالت جدی گفتم: قفل درو باز کن بزار برم
تهیونگ اخماش رفت تو هم و گفت: من درو قفل نکردم
ات: مسخرشو درنیار دست از این کارات بردار بزار برم
تهیونگ: بهت میگم من درو روت قفل نکردم احتمالأ خراب شده
خم شد اومد نزدیکم از خجالت چسبیدم به صندلی ماشین که به بدنش بدنمو لمس نکنه
وقتی داشت با دستگیره و قفل در ور می رفت گفت: نگران نباش نمی خوام بدزدمت
از این حرفش بیشتر خجالت کشیدم به خودم اومدم و راحت تکیه دادم به صندلی
زیر چشمی نگاهش می کردم وقتایی که جدی میشه خیلی جذاب و جنتلمن تر بنظر میاد نمی دونم چرا ولی دوست داشتم کل شب رو تا صبح باهاش باشم فقط نگاهش کنم محوش شده بودم
یدفه برگشت سمتم سریع خودمو جم و جور کردم و زدم اون راه به چشمام نگاه کرد بعد به لبام خیره شد و یه لبخند ریز شیطانی روی لباش نشست
قفل درو باز کرد بعد تکیه داد به صندلیش و گفت: خبب خانوم شکاک حالا خیالت راحت شد که من از قصد نخواستم اینجا پیش خودم نگهت دارم؟
یه معذرت خواهی بهش بدهکار بودم ولی از غرورم و بخاطر دادی که سرم زد ازش معذرت خواهی نکردم
خواستم از ماشین پیاده شم که دستمو گرفت و برم گردوند تو ماشین
ات: بزار برم دیگه ساعت ۱۱ شبه بابام کلمو میکنه نامادریمم که دیگه تیکه تیکم میکنه
تهیونگ خیلی آروم و خونسرد گفت: ولی من نمی زارم کسی حتی یه لمس کوچیکش با بدنت برخورد کنه
ات: تهیونگ بابام و نامادریمه هااا نمیشه که
تهیونگ: هیچکس حق نداره به عشق من چیزی بگه چه برسه به اینکه دستش بهت بخوره برام فرقی نمیکنه کی هم باشه تو فقط مال منی میفهمی همه چیز تو متعلق به منه
نخواستم باهاش جر و بحث کنم پس فقط یه چشم غره ای تحویلش دادم
ات: من دیگه میرم شب بخیر
تهیونگ: بابت رفتار امشبم ازت معذرت می خوام نمی خواستم سرت داد بزنم دست خودم نبود
ات: پس سعی کن رفتارت رو اصلاح کنی
خواستم برم که محکم تر دستمو تو دستش گرفت و مانع رفتنم شد و منو کشوند تو بغلش
دوباره تو چند میلی متری هم قرار گرفتیم لبامون خیلی نزدیک به هم
نفسای گرمش با پوستم برخورد می کرد و موهامو انداخت پشت گوشم و چونمو آروم با بند انگشتش گرفت
از زبان ات
رسیدیم دم در خونه خواستم از ماشین پیاده شم ولی انگار درو قفل کرده بود
برگشتم سمتش با حالت جدی گفتم: قفل درو باز کن بزار برم
تهیونگ اخماش رفت تو هم و گفت: من درو قفل نکردم
ات: مسخرشو درنیار دست از این کارات بردار بزار برم
تهیونگ: بهت میگم من درو روت قفل نکردم احتمالأ خراب شده
خم شد اومد نزدیکم از خجالت چسبیدم به صندلی ماشین که به بدنش بدنمو لمس نکنه
وقتی داشت با دستگیره و قفل در ور می رفت گفت: نگران نباش نمی خوام بدزدمت
از این حرفش بیشتر خجالت کشیدم به خودم اومدم و راحت تکیه دادم به صندلی
زیر چشمی نگاهش می کردم وقتایی که جدی میشه خیلی جذاب و جنتلمن تر بنظر میاد نمی دونم چرا ولی دوست داشتم کل شب رو تا صبح باهاش باشم فقط نگاهش کنم محوش شده بودم
یدفه برگشت سمتم سریع خودمو جم و جور کردم و زدم اون راه به چشمام نگاه کرد بعد به لبام خیره شد و یه لبخند ریز شیطانی روی لباش نشست
قفل درو باز کرد بعد تکیه داد به صندلیش و گفت: خبب خانوم شکاک حالا خیالت راحت شد که من از قصد نخواستم اینجا پیش خودم نگهت دارم؟
یه معذرت خواهی بهش بدهکار بودم ولی از غرورم و بخاطر دادی که سرم زد ازش معذرت خواهی نکردم
خواستم از ماشین پیاده شم که دستمو گرفت و برم گردوند تو ماشین
ات: بزار برم دیگه ساعت ۱۱ شبه بابام کلمو میکنه نامادریمم که دیگه تیکه تیکم میکنه
تهیونگ خیلی آروم و خونسرد گفت: ولی من نمی زارم کسی حتی یه لمس کوچیکش با بدنت برخورد کنه
ات: تهیونگ بابام و نامادریمه هااا نمیشه که
تهیونگ: هیچکس حق نداره به عشق من چیزی بگه چه برسه به اینکه دستش بهت بخوره برام فرقی نمیکنه کی هم باشه تو فقط مال منی میفهمی همه چیز تو متعلق به منه
نخواستم باهاش جر و بحث کنم پس فقط یه چشم غره ای تحویلش دادم
ات: من دیگه میرم شب بخیر
تهیونگ: بابت رفتار امشبم ازت معذرت می خوام نمی خواستم سرت داد بزنم دست خودم نبود
ات: پس سعی کن رفتارت رو اصلاح کنی
خواستم برم که محکم تر دستمو تو دستش گرفت و مانع رفتنم شد و منو کشوند تو بغلش
دوباره تو چند میلی متری هم قرار گرفتیم لبامون خیلی نزدیک به هم
نفسای گرمش با پوستم برخورد می کرد و موهامو انداخت پشت گوشم و چونمو آروم با بند انگشتش گرفت
۲۲.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.