رمان گرگینه من
p⁴²
که در زیرزمین باز شد.... یه پسر جوان بزرگتر از من اومد تو..
سوبین : چیکار میکنی جیمین ولش کن (داد)
جیمین : برو بیرون
سوبین : میگم ولش کن(از یقه ز جیمین میگیره و میکشه عقب)
ات : بخش خیره شدم گرگینه بود...
جیمین : بعدا دوباره کارت دارم(عصبی،رفت)
(نکته : جیمین رفت شکمش خونریزی کرده بود)
سوبین : خوبی؟!(میشینه روی زانوهاش راحت رو میگیره)
ات : ....
سوبین : بلند شو بریم
ات : نمیتونم...پام زخمی(گریه)
سوبین : خدای من چه زخم عمیقی...صبر کن
ات : اون پسر منو براید بغل کرد و برد سمت اتاق منو گذاشت روی تخت دراز کشیدم...
سوبین : صبر کن بیام...
ات : پسر رفت پایین گرگینه خوبی به نظر میرسید.... کمی منتظر موندم که اومد...
سوبین : بیا میدونم خون آشامی بنوش(خون)
ات : ما که خون رو گرفتم و سر کشیدم...
سوبین : مثل اینکه گشنت بود...
ات : اوهوم...
سوبین : میخوام پات رو باند پیچی کنم یه کوچولو درد داره
ات : مشکلی نیست... کمی به زخم پماد زد سوزش بدی رو حس کردم اون یکی پام رو هم باند پیچی کرد...روی رد شلاق ها پماد زد که ی قطره اشک از چشمم چکید...
که در زیرزمین باز شد.... یه پسر جوان بزرگتر از من اومد تو..
سوبین : چیکار میکنی جیمین ولش کن (داد)
جیمین : برو بیرون
سوبین : میگم ولش کن(از یقه ز جیمین میگیره و میکشه عقب)
ات : بخش خیره شدم گرگینه بود...
جیمین : بعدا دوباره کارت دارم(عصبی،رفت)
(نکته : جیمین رفت شکمش خونریزی کرده بود)
سوبین : خوبی؟!(میشینه روی زانوهاش راحت رو میگیره)
ات : ....
سوبین : بلند شو بریم
ات : نمیتونم...پام زخمی(گریه)
سوبین : خدای من چه زخم عمیقی...صبر کن
ات : اون پسر منو براید بغل کرد و برد سمت اتاق منو گذاشت روی تخت دراز کشیدم...
سوبین : صبر کن بیام...
ات : پسر رفت پایین گرگینه خوبی به نظر میرسید.... کمی منتظر موندم که اومد...
سوبین : بیا میدونم خون آشامی بنوش(خون)
ات : ما که خون رو گرفتم و سر کشیدم...
سوبین : مثل اینکه گشنت بود...
ات : اوهوم...
سوبین : میخوام پات رو باند پیچی کنم یه کوچولو درد داره
ات : مشکلی نیست... کمی به زخم پماد زد سوزش بدی رو حس کردم اون یکی پام رو هم باند پیچی کرد...روی رد شلاق ها پماد زد که ی قطره اشک از چشمم چکید...
- ۵.۱k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط