ارباب مغرورمن🤍
اربابمغرورمن🤍
#part_19
••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
از بغلش اومدم بیرون و تو چشماش زل زدم اونم به چشمای من:)
ارسلان:بریم خونه؟
دیانا:اوهوم
دستمو گرفتو به سمت ماشین رفتیم
•
•
•
رفتیم رسیدیم رفتیم لباسمونو عوض کردیم و ارسلان روی کاناپه نشست
دیانا:چایی میخوری؟
ارسلان:اره
رفتم داخل اشپز خونه و کتری رو روی گاز گذاشتم که از پشت دستی دورم حلقه شد
هینی کشیدم که داخل گوشم اروم به حرف اومد
ارسلان:منم کوچولو
دیانا:ترسیدم
ارسلان:زل باید از شوهرش بترسه!
دیانا:عه نه بابا پس شوهر باید از زنش وحشت کنه
دستاشو روی شکمم فشار دادو لب زد
ارسلان:با من کل کل نکن دخترجون
سرشو اروم برد داخل گردنم و نفس کشید
لباشو گذاشت رو گردنمو اروم بالا پایین کرد
دستامو رو دستاش گذاشتمو سرمو به عقب دادم طوری که سرم روی شونش موند
لباشو تا وسط گلوم کشید که اه بلند کشیدم
خیلی اروم گفت
ارسلان:جونم
با دستاش بلندم کرد و گذاشت رو کاناپه
تو چشمام زل زدو لباشو محکم روی لبام گذاشت
انقد محکم میبوسید که خیلی دردم اومده بود
با ناخونام به بازوش چنگ زدم که سرشو عقب کشید
ارسلان:چیشد خوبی؟
دیانا:اره ارسلان اروم تر
گوشه لبمو بوسید
ارسلان:چشم ببخشید
دلم برای این مظلومیتش ضعف رفت:)
دستامو رو صورتش قاب کردمو این دفعه من شروع کردم
از تعجب چشماش باز مونده بود
بعد چند ثانیه اونم همراهیم کرد
وقتی نفس کم آوردیم پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم و لباسشو اروم با دستام دادم بالا
دستشو روی مچ دستم گذاشت
ارسلان:دیانا مطمئنی؟
بعد از این حرفش جرقه ای تو مغزم زد و دستم از حرکات وایساد
دستمو ورداشتمو بغلش کردم
دیانا:ببخشید ارسلان من نمیتونم هنوز...
ارسلان:هیس مشکل نیس:)
#part_19
••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
از بغلش اومدم بیرون و تو چشماش زل زدم اونم به چشمای من:)
ارسلان:بریم خونه؟
دیانا:اوهوم
دستمو گرفتو به سمت ماشین رفتیم
•
•
•
رفتیم رسیدیم رفتیم لباسمونو عوض کردیم و ارسلان روی کاناپه نشست
دیانا:چایی میخوری؟
ارسلان:اره
رفتم داخل اشپز خونه و کتری رو روی گاز گذاشتم که از پشت دستی دورم حلقه شد
هینی کشیدم که داخل گوشم اروم به حرف اومد
ارسلان:منم کوچولو
دیانا:ترسیدم
ارسلان:زل باید از شوهرش بترسه!
دیانا:عه نه بابا پس شوهر باید از زنش وحشت کنه
دستاشو روی شکمم فشار دادو لب زد
ارسلان:با من کل کل نکن دخترجون
سرشو اروم برد داخل گردنم و نفس کشید
لباشو گذاشت رو گردنمو اروم بالا پایین کرد
دستامو رو دستاش گذاشتمو سرمو به عقب دادم طوری که سرم روی شونش موند
لباشو تا وسط گلوم کشید که اه بلند کشیدم
خیلی اروم گفت
ارسلان:جونم
با دستاش بلندم کرد و گذاشت رو کاناپه
تو چشمام زل زدو لباشو محکم روی لبام گذاشت
انقد محکم میبوسید که خیلی دردم اومده بود
با ناخونام به بازوش چنگ زدم که سرشو عقب کشید
ارسلان:چیشد خوبی؟
دیانا:اره ارسلان اروم تر
گوشه لبمو بوسید
ارسلان:چشم ببخشید
دلم برای این مظلومیتش ضعف رفت:)
دستامو رو صورتش قاب کردمو این دفعه من شروع کردم
از تعجب چشماش باز مونده بود
بعد چند ثانیه اونم همراهیم کرد
وقتی نفس کم آوردیم پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم و لباسشو اروم با دستام دادم بالا
دستشو روی مچ دستم گذاشت
ارسلان:دیانا مطمئنی؟
بعد از این حرفش جرقه ای تو مغزم زد و دستم از حرکات وایساد
دستمو ورداشتمو بغلش کردم
دیانا:ببخشید ارسلان من نمیتونم هنوز...
ارسلان:هیس مشکل نیس:)
۹.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.