خیانت پنهان
#خیانت_پنهان
پارت 4
روم خیمه زد از ترس چشمامو بستم نفس های داغشو حس میکردم نزدیک صورتم میشد لباشو روی لبام گذاشت و میخور//دش در همین هین لباسمو درآورد چشم هام را باز کردم برای ۳ ثانیه نگاهم توی نگاهش افتاد یک حسی توی چشماش بود که به من نمیگفت عقب کشید .........
توی چشماش پر اشک و اشکاش لبالب چشماش بود. لباسم را بهم پوشید و از اتاق رفت بیرون این کارش خیلی خیلی برام تعجب آور بود ، بعد از ربع ساعت از اتاق زدم بیرون و رفتم پیشش دستاشو دوطرفه سرش گذاشته بود و به پایین خیره که نزدیکش شدم میخواستم بغلش کنم که....
+جلو نیا
_ولی به حرفش گوش نکردم و رفتم کنارش نشستم و بغلش کردمو گفتم چیزی شده ؟.... آخه از وقتی اومدی هیچی نگفتی خیلی تو خودتی راحت باش بهم بگو ناسلامتی من زنتم
+هه اگه بهت بگم سکته میکنی از ترس
_خوب بگو شایدم نترسیدم
+هه واقعا میخوای بدونی
_ اره شاید باعث بشه از عصبانیت و بیحوصلگیت کم شه
+باشه من به غیر از تو با یکی دیگه رابطه دارم
_هه هه هه هه هم (میخنده) خیلی شوخی مزخرفی بود حالا راستش را بگو ببینم
+کاملا راست گفتم فقط بستگی به خودت داره که درکش کنی یا نه
_هیچی نگفتم فقط توی چشماش نگاه میکردم بلند شد و رفت ......
لباس پوشید که بره بیرون از پرسیدم کجا میری این دفعه بهم گفت
+میرم بار
_خب گذاشتم که بره چون همیشه با دوستاش میرفت و نمیتونستم فکر بد بکنم ، بعد از چند دقیقه رفت......
ادامه دارد
پارت 4
روم خیمه زد از ترس چشمامو بستم نفس های داغشو حس میکردم نزدیک صورتم میشد لباشو روی لبام گذاشت و میخور//دش در همین هین لباسمو درآورد چشم هام را باز کردم برای ۳ ثانیه نگاهم توی نگاهش افتاد یک حسی توی چشماش بود که به من نمیگفت عقب کشید .........
توی چشماش پر اشک و اشکاش لبالب چشماش بود. لباسم را بهم پوشید و از اتاق رفت بیرون این کارش خیلی خیلی برام تعجب آور بود ، بعد از ربع ساعت از اتاق زدم بیرون و رفتم پیشش دستاشو دوطرفه سرش گذاشته بود و به پایین خیره که نزدیکش شدم میخواستم بغلش کنم که....
+جلو نیا
_ولی به حرفش گوش نکردم و رفتم کنارش نشستم و بغلش کردمو گفتم چیزی شده ؟.... آخه از وقتی اومدی هیچی نگفتی خیلی تو خودتی راحت باش بهم بگو ناسلامتی من زنتم
+هه اگه بهت بگم سکته میکنی از ترس
_خوب بگو شایدم نترسیدم
+هه واقعا میخوای بدونی
_ اره شاید باعث بشه از عصبانیت و بیحوصلگیت کم شه
+باشه من به غیر از تو با یکی دیگه رابطه دارم
_هه هه هه هه هم (میخنده) خیلی شوخی مزخرفی بود حالا راستش را بگو ببینم
+کاملا راست گفتم فقط بستگی به خودت داره که درکش کنی یا نه
_هیچی نگفتم فقط توی چشماش نگاه میکردم بلند شد و رفت ......
لباس پوشید که بره بیرون از پرسیدم کجا میری این دفعه بهم گفت
+میرم بار
_خب گذاشتم که بره چون همیشه با دوستاش میرفت و نمیتونستم فکر بد بکنم ، بعد از چند دقیقه رفت......
ادامه دارد
۵.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.