سرگذشت واقعی خودمه
سرگذشت واقعی خودمه
ادامه قسمت اخر عشق ویسگونی ❤ ️
تا همون چند وقت پیش ک دوباره سر و کلش پیدا شد ک تو چتاشونو دیدی و مهران دوباره اسیر این زن عفریته شد
و کارای طلاق نرگس هم داشت انجام میداد ک هی به بن بست میخورد و نمیشد و مهران هم نا امید شده بود
_پس چرا گفت من فرار کنم ها چراااااااااااااااا اون که درگیر یه نفر دگ شده بود زندگی منو به بازی گرفت شما چرا به من نگفتین نرگس عشق سابقشه و بچه دارن
_چی بگم بخدا منو ببخش دخترم من گفتم با اومدن تو این عشق پریده و این چتا تاثیری روش نمیذاره و انگاری همین یه هفته پیش نرگس طلاقشو گرفته و مهران اونو به عقدش خودش دراورده
پس اون کامنتی که مهران گذاشت برای نرگس که کارا داره درست میشه کار طلاق بود نه خاستگاری من شروع کردم ب های های گریه کردن ناله کردن و شماره مهران میگرفتم و فقط پیام داد تموم حرفای مادرم درسته توام برگرد خونتون بای
و گوشی خاموش شد و تا الان که 2 ساله میگذره خاموشه
من بازیچه دست مهران و مادرش شدم من تا ابد اونا رو نمیبخشم و از خدا میخام جوابشونو بده که کلی سوال تو ذهنم گذاشتن و هیچکی جوابی نداد
فردا صبح برگشتم شهرمون درسته کتک خوردم فحش شنیدم و دائم بخاطر فشارهای روحی و دروغ و خیانتای مهران غش میکردم اما نگفتم که کجا بودم گفتم خونه دوستم بودم چون منو از خونه بیرون کردین رفتم اونجا این ی رازه که الان من و شماها میدونیم
سوالی دارین در خدمتم ❤ ️
پایان 9 دی
تهش من موندم تو رفتی #رمان #سرگذشت #داستان #عشق_ویسگونی
ادامه قسمت اخر عشق ویسگونی ❤ ️
تا همون چند وقت پیش ک دوباره سر و کلش پیدا شد ک تو چتاشونو دیدی و مهران دوباره اسیر این زن عفریته شد
و کارای طلاق نرگس هم داشت انجام میداد ک هی به بن بست میخورد و نمیشد و مهران هم نا امید شده بود
_پس چرا گفت من فرار کنم ها چراااااااااااااااا اون که درگیر یه نفر دگ شده بود زندگی منو به بازی گرفت شما چرا به من نگفتین نرگس عشق سابقشه و بچه دارن
_چی بگم بخدا منو ببخش دخترم من گفتم با اومدن تو این عشق پریده و این چتا تاثیری روش نمیذاره و انگاری همین یه هفته پیش نرگس طلاقشو گرفته و مهران اونو به عقدش خودش دراورده
پس اون کامنتی که مهران گذاشت برای نرگس که کارا داره درست میشه کار طلاق بود نه خاستگاری من شروع کردم ب های های گریه کردن ناله کردن و شماره مهران میگرفتم و فقط پیام داد تموم حرفای مادرم درسته توام برگرد خونتون بای
و گوشی خاموش شد و تا الان که 2 ساله میگذره خاموشه
من بازیچه دست مهران و مادرش شدم من تا ابد اونا رو نمیبخشم و از خدا میخام جوابشونو بده که کلی سوال تو ذهنم گذاشتن و هیچکی جوابی نداد
فردا صبح برگشتم شهرمون درسته کتک خوردم فحش شنیدم و دائم بخاطر فشارهای روحی و دروغ و خیانتای مهران غش میکردم اما نگفتم که کجا بودم گفتم خونه دوستم بودم چون منو از خونه بیرون کردین رفتم اونجا این ی رازه که الان من و شماها میدونیم
سوالی دارین در خدمتم ❤ ️
پایان 9 دی
تهش من موندم تو رفتی #رمان #سرگذشت #داستان #عشق_ویسگونی
۷۶.۷k
۰۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.