دشمن ناتنیpt
دشمن ناتنیpt34
تماس یهویی که دیشب گرفته بود دلیل بیخوابیش شده بود.اصلا عادی نبود که تو این مدت هر لحظه یا بهشون حمله میشد یا تهدید میشدن و البته اتفاق های فرعی دیگه.
(فلش بک دیشب)
گوشیش رو که داشت جون میکند انقدر زنگ خورده بود رو برداشت و نگاهی بهش انداخت....شماره ناشناسی؟....این وقت شب؟
صفحه گوشی رو لمس کرد و بعد گوشی رو سمت گوشش گرفت
+الو...
صدایی که پشت خط بود عجیب بود.
÷فردا ساعت 7 انبار نزدیک کارخونه سنگسازی.
و بعد صدای بوق ممتد گوشی بود که شنیده میشد.
کارخونه سنگ سازی؟همون انبار عموش بود که اون دفعه رفته بود ?
فکر هایی که تو مغذش رژه میرفتن داشت دیوونه میکرد.باز چی شده بود؟اپن صدای کی بود دیگه ؟
.
(زمان حال انبار)
وارد انبار شد،نگاهی به کل انبار کرد ،سکوت کر کننده ای بود.کمی جلوتر رفت که کاغذ هایی از چندتا عکس روی میز بود.... برداشت و شروع به نگاه کردن مرد.
عکس های از اتاق پدرش و جیسونگ...اتاق تهیونگ،جین و البته جونگکوک و جیمین که مشخص بود مال همین الان با چند دقیقه پیش بوده باشه.
طولی نکشید که تصویری از خونه روی دیوار افتاد .به پروژکتور پشتش نگاهی کرد و فردی هم پشتش دید.
بدون تردید اسلحه اش رو درآورد و سمت مرد گرفت.
+کی هستی؟
مرد از اون سمت پروژکتور حرکت کرد و دقیقا رو به رو دختر قرار گرفت
$قبلا باهوش تر بودی کیم...
دقیق تر نگاه کرد و چهره عموش رو دید.
+تو چت شده....اینکارا چیه؟
$انقدر زود اعتماد کردن کار درستی نیست کیم...مثل این که یادت رفته پدرت منو برای چی طرد کرده.
سوهی اسلحه اش رو پایین گرفت و نیشخندی زد.
+اوه....باید زودتر میفهمیدم.....چرا قبل از اینکه پدرم برگرده دست به اینکارا نزده بودی ها؟
$مشکلی با تو ندارم بچه....البته تا وقتی که جلو دست و پامو نباشی....مشکل من با آدمای توی اون خونست ....باهمشون البته میتونیم بگیم بجز مادر ناتنیت.
نامجون سرش رو پایین انداخت به سمت صندلی رفت نشست و با اعتماد به نفس به تصویر روی دیوار نگاه میکرد .
تماس یهویی که دیشب گرفته بود دلیل بیخوابیش شده بود.اصلا عادی نبود که تو این مدت هر لحظه یا بهشون حمله میشد یا تهدید میشدن و البته اتفاق های فرعی دیگه.
(فلش بک دیشب)
گوشیش رو که داشت جون میکند انقدر زنگ خورده بود رو برداشت و نگاهی بهش انداخت....شماره ناشناسی؟....این وقت شب؟
صفحه گوشی رو لمس کرد و بعد گوشی رو سمت گوشش گرفت
+الو...
صدایی که پشت خط بود عجیب بود.
÷فردا ساعت 7 انبار نزدیک کارخونه سنگسازی.
و بعد صدای بوق ممتد گوشی بود که شنیده میشد.
کارخونه سنگ سازی؟همون انبار عموش بود که اون دفعه رفته بود ?
فکر هایی که تو مغذش رژه میرفتن داشت دیوونه میکرد.باز چی شده بود؟اپن صدای کی بود دیگه ؟
.
(زمان حال انبار)
وارد انبار شد،نگاهی به کل انبار کرد ،سکوت کر کننده ای بود.کمی جلوتر رفت که کاغذ هایی از چندتا عکس روی میز بود.... برداشت و شروع به نگاه کردن مرد.
عکس های از اتاق پدرش و جیسونگ...اتاق تهیونگ،جین و البته جونگکوک و جیمین که مشخص بود مال همین الان با چند دقیقه پیش بوده باشه.
طولی نکشید که تصویری از خونه روی دیوار افتاد .به پروژکتور پشتش نگاهی کرد و فردی هم پشتش دید.
بدون تردید اسلحه اش رو درآورد و سمت مرد گرفت.
+کی هستی؟
مرد از اون سمت پروژکتور حرکت کرد و دقیقا رو به رو دختر قرار گرفت
$قبلا باهوش تر بودی کیم...
دقیق تر نگاه کرد و چهره عموش رو دید.
+تو چت شده....اینکارا چیه؟
$انقدر زود اعتماد کردن کار درستی نیست کیم...مثل این که یادت رفته پدرت منو برای چی طرد کرده.
سوهی اسلحه اش رو پایین گرفت و نیشخندی زد.
+اوه....باید زودتر میفهمیدم.....چرا قبل از اینکه پدرم برگرده دست به اینکارا نزده بودی ها؟
$مشکلی با تو ندارم بچه....البته تا وقتی که جلو دست و پامو نباشی....مشکل من با آدمای توی اون خونست ....باهمشون البته میتونیم بگیم بجز مادر ناتنیت.
نامجون سرش رو پایین انداخت به سمت صندلی رفت نشست و با اعتماد به نفس به تصویر روی دیوار نگاه میکرد .
- ۵.۳k
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط