🍷ارباب و برده 🍷پارت 8
🍷ارباب و برده 🍷
پارت_8
که با باز کردن در رشته ی افکارم گسسته شد.....
چهره ی یه مرد خوشتیپ از کنار در نمایان شد ....خوشقیافه هم بود اما نه به اندازه ی ارباب....در رو باز کردم و گفتم:،
ا/ت : سلام ...کاری دارید؟!
تهیونگ:سلام بله ....کوک هست؟
ا/ت:ببخشید کوک کیه؟
تهیونگ :تو برده ی جدید کوکی؟
ا/ت:گفتم که قربان من نمیدونم کوک کیه؟!...
تهیونگ:اربابت اسمش کوکه کوچولو....حالا هست یا نه؟
ا/ت:آها ارباب...بله هستند!
تهیونگ : پس برو اونور کار دارم باهاش
ا/ت:ببخشید بگم کی اومدن ؟
تهیونگ:....
ویو ا/ت: جوابی نشنیدم و اون مرد بدون هیچ حرفی هولم داد و آمد داخل ... یه جوری هولم داد که با یه حرکتش خیلی محکم خوردم زمین...
خواستم بلند شم اما از پام خون اومده بود و مچ پامم پیچ خورده بود(اونجا که ا/ت افتاد به دلیل شیشه ای بودن درو دیوار پاش میخوره به شیشه و خون میاد )
ویو کوک: از اتاقم رفت بیرون ....گوشیمو گرفتم دستم که یه پیام از طرف تهیونگ اومده بود:
پیام تهیونگ:تا ۱۰ دقیقه دیگه اونجام ...باید حرف بزنیم
منم یه شلوار مشکی با کمربندش پوشیدم و موهامو با سشوار خشک کردم و خواستم تیشرت بپوشم که یه صدایی اومد رفتم بیرون و دیدم اون دختره داره با تهیونگ حرف میزنه که تهیونگ هولش داد و اومد تو....اونم افتاد ....
نگاش کردم دیدم نمیتونه بلند شه و چون دیدم تهیونگ بی تفاوت از کنارش گذشت رفتم سمت تهیونگ باهاش سلام کردم و بعدش رفتم سمت اون دختره... مچ پاشو گرفته بود ...بهش گفتم:
کوک:چیزی شد؟حالت خوبه؟آسیب که ندیدی!
ا/ت: ن...ن..نه خو....ب...ب.. خوبم ..(چشماشو فشرد رو هم از دردی که داشت)
کوک:دستتو بده به منو بلند شو...!
ویو کوک :دستشو داد بهم و بلند شد که دیدم......
{پایان}
۳ یا ۴ فالوور واسه پارت ۹
یکم انرژی لطفااااا
پارت_8
که با باز کردن در رشته ی افکارم گسسته شد.....
چهره ی یه مرد خوشتیپ از کنار در نمایان شد ....خوشقیافه هم بود اما نه به اندازه ی ارباب....در رو باز کردم و گفتم:،
ا/ت : سلام ...کاری دارید؟!
تهیونگ:سلام بله ....کوک هست؟
ا/ت:ببخشید کوک کیه؟
تهیونگ :تو برده ی جدید کوکی؟
ا/ت:گفتم که قربان من نمیدونم کوک کیه؟!...
تهیونگ:اربابت اسمش کوکه کوچولو....حالا هست یا نه؟
ا/ت:آها ارباب...بله هستند!
تهیونگ : پس برو اونور کار دارم باهاش
ا/ت:ببخشید بگم کی اومدن ؟
تهیونگ:....
ویو ا/ت: جوابی نشنیدم و اون مرد بدون هیچ حرفی هولم داد و آمد داخل ... یه جوری هولم داد که با یه حرکتش خیلی محکم خوردم زمین...
خواستم بلند شم اما از پام خون اومده بود و مچ پامم پیچ خورده بود(اونجا که ا/ت افتاد به دلیل شیشه ای بودن درو دیوار پاش میخوره به شیشه و خون میاد )
ویو کوک: از اتاقم رفت بیرون ....گوشیمو گرفتم دستم که یه پیام از طرف تهیونگ اومده بود:
پیام تهیونگ:تا ۱۰ دقیقه دیگه اونجام ...باید حرف بزنیم
منم یه شلوار مشکی با کمربندش پوشیدم و موهامو با سشوار خشک کردم و خواستم تیشرت بپوشم که یه صدایی اومد رفتم بیرون و دیدم اون دختره داره با تهیونگ حرف میزنه که تهیونگ هولش داد و اومد تو....اونم افتاد ....
نگاش کردم دیدم نمیتونه بلند شه و چون دیدم تهیونگ بی تفاوت از کنارش گذشت رفتم سمت تهیونگ باهاش سلام کردم و بعدش رفتم سمت اون دختره... مچ پاشو گرفته بود ...بهش گفتم:
کوک:چیزی شد؟حالت خوبه؟آسیب که ندیدی!
ا/ت: ن...ن..نه خو....ب...ب.. خوبم ..(چشماشو فشرد رو هم از دردی که داشت)
کوک:دستتو بده به منو بلند شو...!
ویو کوک :دستشو داد بهم و بلند شد که دیدم......
{پایان}
۳ یا ۴ فالوور واسه پارت ۹
یکم انرژی لطفااااا
۹.۶k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.