🍷ارباب و برده 🍷پارت 6
🍷ارباب و برده 🍷
پارت_6
ویو ا/ت: با کاری که کرد برق از سرم پرید....دستاشو دور کم.....رم حلقه کرد و سرشو نزدیک گر.........دنم کرد و لب زد :
کوک:بوی بد.....ن....ت خیلی خوبه girl(با صدای خش دار)
کوک:همینطوری وایسا میخوام بد.....ن.....تو بو کنم (لبخند ریز)
ویو ا/ت:بغل.......ش حس آرامش میداد بهم .....آرامشی که اولین بار بود تجربه اش میکردم .....اما طولی نکشید که این آرامش بهم خورد .....
ویو کوک:بد.......ش حرف نداشت.....کمرش....این دختر هور........ن.....ی....م میکرد....هیچیزی نمیگفت.....از دیوار صدا درمیومد از اون دختر در نمیومد
.....نمیتونستم خودمو کنترل کنم و......دستامو کم کم از کم......ر.....ش به پایین بد......ن.....ش بردم و با.....س.....ن.....ش....و چنگ زدم که زد زیر گریه و گفت:
ا/ت: ا..ا..ر..ر....باب میشه برم ....لط...طفاً( با گریه و لکنت و ترس)
کوک: کجا بری ؟!..هوم؟ ( اخم)
ا/ت: اجازه بدید برم بیرون... هق... .لطفا...هق....ارباب لطفا(گریه ی زیاد)
ویو کوک:گریه و التماس میکرد که بزارم بره ..... عصبی شدم ....من از دختری که گریه کنه ..از دختری که ظعیف باشه.....از دخترای بدون اعتماد به نفس بدم میاد....تو این فکرا بودم و با....س....ن.....ش....و تو دستام گرفته بودم و همزمان چنگش میزدم که دستامو پس زد و خواست بره بیرون.که.....
ویو ا/ت:هرچی بهش التماس میکردم که بزاره برم بی فایده بود...من...من واقعا حس بدی دارم وقتی کسی بهم دست میزنه واسه همین دستاشو از بد....ن....م کوتاه کردم و بدون نگاه کردن به پشت سرم به سمت در اتاق رفتم و خواستم که در اتاقو باز کنم که......از موهام گرفت و کشیدم به عقب و در رو بست و قفل کرد....با این حرکتش انقد ترسیدم که فک کردم دیگه قرار نیست بهم بگن دختر......تو این فکرا بودم که صداش منو به خودم آورد:
کوک: چرا از دستم فراریی؟؟!انقدر ازم بدت میاد؟
ا/ت:نه ارباب فق....فقط( با لکنت و گریه)
کوک فقط چی؟
ا/ ت:( سکوت)
کوک :فقط چییییی؟؟؟؟( با داد و خیلی ترسناک )
ویو ا/ت:من به صداهای بلند فوبیا دارم..به داد و عربده و فریاد فوبیا دارم ....صداشو که میشنوم دلم میخواد گریه کنم.....نمیتونستم ادامه ی حرفمو بگم که .....اومد سمتم....با هر قدمی که بر میداشت من عقب میرفتم که قدمهاشو تندتر کرد و ........
{ پایان}
داستان تو پارت های ۷ تا ۱۰ خیلی خوب میشه پس انرژی بدید با کامنتاتون و هر ۱ یا ۲ فالور ۱ پارت اضافه تر
مرسی که تا آخر خوندی...
پارت_6
ویو ا/ت: با کاری که کرد برق از سرم پرید....دستاشو دور کم.....رم حلقه کرد و سرشو نزدیک گر.........دنم کرد و لب زد :
کوک:بوی بد.....ن....ت خیلی خوبه girl(با صدای خش دار)
کوک:همینطوری وایسا میخوام بد.....ن.....تو بو کنم (لبخند ریز)
ویو ا/ت:بغل.......ش حس آرامش میداد بهم .....آرامشی که اولین بار بود تجربه اش میکردم .....اما طولی نکشید که این آرامش بهم خورد .....
ویو کوک:بد.......ش حرف نداشت.....کمرش....این دختر هور........ن.....ی....م میکرد....هیچیزی نمیگفت.....از دیوار صدا درمیومد از اون دختر در نمیومد
.....نمیتونستم خودمو کنترل کنم و......دستامو کم کم از کم......ر.....ش به پایین بد......ن.....ش بردم و با.....س.....ن.....ش....و چنگ زدم که زد زیر گریه و گفت:
ا/ت: ا..ا..ر..ر....باب میشه برم ....لط...طفاً( با گریه و لکنت و ترس)
کوک: کجا بری ؟!..هوم؟ ( اخم)
ا/ت: اجازه بدید برم بیرون... هق... .لطفا...هق....ارباب لطفا(گریه ی زیاد)
ویو کوک:گریه و التماس میکرد که بزارم بره ..... عصبی شدم ....من از دختری که گریه کنه ..از دختری که ظعیف باشه.....از دخترای بدون اعتماد به نفس بدم میاد....تو این فکرا بودم و با....س....ن.....ش....و تو دستام گرفته بودم و همزمان چنگش میزدم که دستامو پس زد و خواست بره بیرون.که.....
ویو ا/ت:هرچی بهش التماس میکردم که بزاره برم بی فایده بود...من...من واقعا حس بدی دارم وقتی کسی بهم دست میزنه واسه همین دستاشو از بد....ن....م کوتاه کردم و بدون نگاه کردن به پشت سرم به سمت در اتاق رفتم و خواستم که در اتاقو باز کنم که......از موهام گرفت و کشیدم به عقب و در رو بست و قفل کرد....با این حرکتش انقد ترسیدم که فک کردم دیگه قرار نیست بهم بگن دختر......تو این فکرا بودم که صداش منو به خودم آورد:
کوک: چرا از دستم فراریی؟؟!انقدر ازم بدت میاد؟
ا/ت:نه ارباب فق....فقط( با لکنت و گریه)
کوک فقط چی؟
ا/ ت:( سکوت)
کوک :فقط چییییی؟؟؟؟( با داد و خیلی ترسناک )
ویو ا/ت:من به صداهای بلند فوبیا دارم..به داد و عربده و فریاد فوبیا دارم ....صداشو که میشنوم دلم میخواد گریه کنم.....نمیتونستم ادامه ی حرفمو بگم که .....اومد سمتم....با هر قدمی که بر میداشت من عقب میرفتم که قدمهاشو تندتر کرد و ........
{ پایان}
داستان تو پارت های ۷ تا ۱۰ خیلی خوب میشه پس انرژی بدید با کامنتاتون و هر ۱ یا ۲ فالور ۱ پارت اضافه تر
مرسی که تا آخر خوندی...
۸.۹k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.