عشق خونین
《 عشق خونین 》
پارت ۱۰
ات : نمی فهمی چجوری تشکر کنی آره فقد کافیه سرتو کمی پایین کنی و دوباره بالا اینجوری ببین
دختره ادایه احترام کرد کرد و مومشکی بهش نگاه میکرد همان کار رو کرد جلو جین کرد و جین خنده ای کرد
جین : خواهش میکنم .. اسمت چیه هنوز ازش نپرسیدی ات
ات : نه هیونگ میخواهم خودش بگه
مومشکی بهش نگاه کرد حتی این تصمیم را باید خودش میگرفت ایقدر برایش اهمیت میگذاشت تا به حال هیچ کس به این پسر انقدر اهمیت نداده بود یا باید بگیم محبتی ندیده بود از هیچ کس ...
پسره نگاه اش را به پایین دوخت و دست هایش را سفت گرفت و ناخون هایش را فشار میداد تو پوست دست اش دختره نگاه اش افتاد. رو دست مومشکی
ات : کیوتیییییی با دستت چیکار کردی
زود دست کیوتی را گرفت تو دست هایش و به دست اش نگاه کرد با عصبانیت گفت
ات : نبینم دیگه همچین کاری بکنی فهمیدی
یاد این افتاد که مومشکی دست اش را پس نزد هر بار وقتی بهش نزدیک میشد ازش عقب میرفت ولی این بار گذاشت که دست اش را بگیره خوشحال بهش نگاه میکرد دختره باورش نمیشد چطور ممکن بود
ات با صدا بلند خنده ای کرد
ات : کیوتییییی من باورم نمیشه گذاشتی دستتو بگیرم ؟
مومشکی از لایه موهای بلند اش فقد چشم های نوری میدرخشید و دختره فقد نور سفید چشم هایش را میدید
ات : کیوتی یعنی حالت خوب میشه
پسره دست ها اش را در دست های ات بیشتر فروع برد
ات : مومشکی حالت خوب میشه آره
صدا در به گوش اش خورد و دعوا سوی جانگ و سویون به گوش آن ها خورد
ات : اوو بچه ها هم اومدن
سوی جانگ: سلام اونی
سمته اونی اش رفت و لپ اش را بوسی گذاشت و کمی از کلوچه رو میز برداشت رو مبل ولو شد
سویون سمته راست گونه اونی اش بوسی گذاشت و کنار جین نشست
سویون : عمو جین خوش اومدی
سوی جانگ: خوش اومدی عمو
جین : عمو خودتی عه ات بهشون بگو گه به من نگن عمو
ات : سوی جانگ و سویون بهش نگید عمو
سوی جانگ: چشم اونی
کیوتی به رفتار اون دو فرد نگاه کرد و به ات نگاه کرد لب هایش پر از خنده بود وقتی نگاه اش را به مومشکی دوخت
اون سمته صورت ات نزدیک شد و تا میخواست ببوست اش سوی جانگ دادی کشید
پارت ۱۰
ات : نمی فهمی چجوری تشکر کنی آره فقد کافیه سرتو کمی پایین کنی و دوباره بالا اینجوری ببین
دختره ادایه احترام کرد کرد و مومشکی بهش نگاه میکرد همان کار رو کرد جلو جین کرد و جین خنده ای کرد
جین : خواهش میکنم .. اسمت چیه هنوز ازش نپرسیدی ات
ات : نه هیونگ میخواهم خودش بگه
مومشکی بهش نگاه کرد حتی این تصمیم را باید خودش میگرفت ایقدر برایش اهمیت میگذاشت تا به حال هیچ کس به این پسر انقدر اهمیت نداده بود یا باید بگیم محبتی ندیده بود از هیچ کس ...
پسره نگاه اش را به پایین دوخت و دست هایش را سفت گرفت و ناخون هایش را فشار میداد تو پوست دست اش دختره نگاه اش افتاد. رو دست مومشکی
ات : کیوتیییییی با دستت چیکار کردی
زود دست کیوتی را گرفت تو دست هایش و به دست اش نگاه کرد با عصبانیت گفت
ات : نبینم دیگه همچین کاری بکنی فهمیدی
یاد این افتاد که مومشکی دست اش را پس نزد هر بار وقتی بهش نزدیک میشد ازش عقب میرفت ولی این بار گذاشت که دست اش را بگیره خوشحال بهش نگاه میکرد دختره باورش نمیشد چطور ممکن بود
ات با صدا بلند خنده ای کرد
ات : کیوتییییی من باورم نمیشه گذاشتی دستتو بگیرم ؟
مومشکی از لایه موهای بلند اش فقد چشم های نوری میدرخشید و دختره فقد نور سفید چشم هایش را میدید
ات : کیوتی یعنی حالت خوب میشه
پسره دست ها اش را در دست های ات بیشتر فروع برد
ات : مومشکی حالت خوب میشه آره
صدا در به گوش اش خورد و دعوا سوی جانگ و سویون به گوش آن ها خورد
ات : اوو بچه ها هم اومدن
سوی جانگ: سلام اونی
سمته اونی اش رفت و لپ اش را بوسی گذاشت و کمی از کلوچه رو میز برداشت رو مبل ولو شد
سویون سمته راست گونه اونی اش بوسی گذاشت و کنار جین نشست
سویون : عمو جین خوش اومدی
سوی جانگ: خوش اومدی عمو
جین : عمو خودتی عه ات بهشون بگو گه به من نگن عمو
ات : سوی جانگ و سویون بهش نگید عمو
سوی جانگ: چشم اونی
کیوتی به رفتار اون دو فرد نگاه کرد و به ات نگاه کرد لب هایش پر از خنده بود وقتی نگاه اش را به مومشکی دوخت
اون سمته صورت ات نزدیک شد و تا میخواست ببوست اش سوی جانگ دادی کشید
- ۱۴.۴k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط