رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۱۸
#آدین
-دوستان عزیزم همینطور که خودتون خوب میدونید امشب بی دلیل اینجا جمع نشدیم..
نگاه و توجه همه به آقا بزرگ بود که لیوان بدست و توست قاشق توجه همه رو جلب کرده بود..آقا بزرگ ابروی بالا انداخت و گفت:
-قطعا دلیلی داشته!..
نگاه مشتاق مهمان ها به آقا بزرگ دوخته بود..به نور نگاه کردم با لبخندی روی لباش بودو با شوق نگاه میکرد..
آقا بزرگ:امشب اینجا جمع شدیم تا این خبر خوشایند رو به همتون بدم که تا دوهفته دیگه عروسی نوه عزیزم آدین و نامزدشون نور
باغ غرق سکوت شده بود و همه در بت سیر میکردن.
-چی!عروسی!؟وااای
وهمین حرف کافی بود تا همه به خودشون بیان..نگاه غضبناکی بهش کردم ک اخمی کرد و سریع ب سمت نور اومد و گونشو محکم بوسید..کوفتت بشع ب توهم میگن خواهر.
باغ شده بود غرق تبریک گفتن ن به اون سکوتشون ن به این تبریک گفتناشون..
-وایسین ببینم بدون من..
سرا همه به سمت شخصی که این حرفو زده بود کشیده شد..
خودش بود پس چرا اینقدر دیر اومد؟..به آدرینا نگاه کردم باتمام وجودش داشت نگاش میکرد حتما خیلی دل تنگش بود..وقتی نگامو روی خودش حس کرد سریع ب سمت سالن رفت..سرمو به سمتش برگردوندم ک لبخندی زدو بغلم کرد مثل همیشه وقتی همو بغل میکردی دستامونو مشت میکردم و ب پشت هم میزدیم.
خود به خود دستامونو مشت کردیم و به پشت هم زدیم ک گفت:
-تبریک میگم داداش ایشالا خوشبخت بشین.
-مرسی
از بغل بیرون اومد و دستشو اورد جلو و گفت:
-من دیگه برم اینجا موندنم
پریدم سر حرفش و گفتم:باید باهم حرف بزنیم
سرشو ب علامت باشه تکون داد..به سمت خلوتی از باغ رفتیم.
-خوب چیع شدع؟
-آدرینا رو دوست داری؟
با تعجب نگام کرد و گفت:معلومه از جونم بیشتر میخوامش.
-ثابت کن..ثابت کن ک دوسش داری حاظری براش هرکاری کنی
ثابت کن ک حست ی عشقه نه ی هوس زود گذر ثابت کن
-باشه..ولی اینو بدون آدین من از بچگیم این حس نسبت به آدرینا داشتم و دارمو خواهم داشت حتا بخاطر اینکه این حسو خاموش کنم آدرینا رو آجی صدا میکردم و همش پیش خودم میگفتم آدرینا خواهرته اما خودم خوب میدونستم اینطوری نیست با کلی دختر دوست میشدم تا فراموش کنم اما وقتی توی صورتشون نگاه میکردم آدرینا رو میدیدم ..سابت میکنم هرکاری بخوای میکنم اما نگو آدرینا رو ولش کنم.
با همون جدیت نگاش می کردم گفتم:
_اگه آدرینا رو میخوای باید این شرطای ک میگم انجام بدی
-باشه حتما
-تا سه سال باید تو و آدرینا صیغه هم باشید چون آدرینا مدرسه میره و وای ب حالت ببینم اشکی بخاطر تو از چشمای خواهرم چکید..الانم برو دنبالش ب اندازه کافی برات اشک ریخت..
لبخندی گشادی زد و پرید بغلم گونمو بوسید و گفت:
-مادر فدایت بشه چ گل پسری بزرگ کردم
وقتی بهش رو میدم پرو میشه..بد نگاش کردم ک سریع رفت ک بلند گفتم:اشکان دستت
پارت۱۱۸
#آدین
-دوستان عزیزم همینطور که خودتون خوب میدونید امشب بی دلیل اینجا جمع نشدیم..
نگاه و توجه همه به آقا بزرگ بود که لیوان بدست و توست قاشق توجه همه رو جلب کرده بود..آقا بزرگ ابروی بالا انداخت و گفت:
-قطعا دلیلی داشته!..
نگاه مشتاق مهمان ها به آقا بزرگ دوخته بود..به نور نگاه کردم با لبخندی روی لباش بودو با شوق نگاه میکرد..
آقا بزرگ:امشب اینجا جمع شدیم تا این خبر خوشایند رو به همتون بدم که تا دوهفته دیگه عروسی نوه عزیزم آدین و نامزدشون نور
باغ غرق سکوت شده بود و همه در بت سیر میکردن.
-چی!عروسی!؟وااای
وهمین حرف کافی بود تا همه به خودشون بیان..نگاه غضبناکی بهش کردم ک اخمی کرد و سریع ب سمت نور اومد و گونشو محکم بوسید..کوفتت بشع ب توهم میگن خواهر.
باغ شده بود غرق تبریک گفتن ن به اون سکوتشون ن به این تبریک گفتناشون..
-وایسین ببینم بدون من..
سرا همه به سمت شخصی که این حرفو زده بود کشیده شد..
خودش بود پس چرا اینقدر دیر اومد؟..به آدرینا نگاه کردم باتمام وجودش داشت نگاش میکرد حتما خیلی دل تنگش بود..وقتی نگامو روی خودش حس کرد سریع ب سمت سالن رفت..سرمو به سمتش برگردوندم ک لبخندی زدو بغلم کرد مثل همیشه وقتی همو بغل میکردی دستامونو مشت میکردم و ب پشت هم میزدیم.
خود به خود دستامونو مشت کردیم و به پشت هم زدیم ک گفت:
-تبریک میگم داداش ایشالا خوشبخت بشین.
-مرسی
از بغل بیرون اومد و دستشو اورد جلو و گفت:
-من دیگه برم اینجا موندنم
پریدم سر حرفش و گفتم:باید باهم حرف بزنیم
سرشو ب علامت باشه تکون داد..به سمت خلوتی از باغ رفتیم.
-خوب چیع شدع؟
-آدرینا رو دوست داری؟
با تعجب نگام کرد و گفت:معلومه از جونم بیشتر میخوامش.
-ثابت کن..ثابت کن ک دوسش داری حاظری براش هرکاری کنی
ثابت کن ک حست ی عشقه نه ی هوس زود گذر ثابت کن
-باشه..ولی اینو بدون آدین من از بچگیم این حس نسبت به آدرینا داشتم و دارمو خواهم داشت حتا بخاطر اینکه این حسو خاموش کنم آدرینا رو آجی صدا میکردم و همش پیش خودم میگفتم آدرینا خواهرته اما خودم خوب میدونستم اینطوری نیست با کلی دختر دوست میشدم تا فراموش کنم اما وقتی توی صورتشون نگاه میکردم آدرینا رو میدیدم ..سابت میکنم هرکاری بخوای میکنم اما نگو آدرینا رو ولش کنم.
با همون جدیت نگاش می کردم گفتم:
_اگه آدرینا رو میخوای باید این شرطای ک میگم انجام بدی
-باشه حتما
-تا سه سال باید تو و آدرینا صیغه هم باشید چون آدرینا مدرسه میره و وای ب حالت ببینم اشکی بخاطر تو از چشمای خواهرم چکید..الانم برو دنبالش ب اندازه کافی برات اشک ریخت..
لبخندی گشادی زد و پرید بغلم گونمو بوسید و گفت:
-مادر فدایت بشه چ گل پسری بزرگ کردم
وقتی بهش رو میدم پرو میشه..بد نگاش کردم ک سریع رفت ک بلند گفتم:اشکان دستت
۱۳.۰k
۲۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.