اسم وانشات: مرحم زخم هم میشیم
اسم وانشات: #مرحم_زخم_هم_میشیم
#پارت1
" جین _ ا/ت + نویسنده& "
_همه منو به اسم کیم سوک جین میشناسن.. یا بهتره بگیم پسره مستر کیم بزرگ.. مسخرس... چیزی که من ازش متنفرم همینه... اینکه پسر اون آدمم!
...
_(مثل همیشه کارای همیشگیمو انجام دادم که اماده بشم برم مدرسه.. فاک متنفرم ازش... همه منو به چشم یه پسر دختر باز میبینن که تو خونه ی مجردیش کارای خاک برسری میکنه:/...بیخیال افکارم شدمو لباسمو پوشیدمو از در رفتم بیرون... با دیدن کفش های دخترونه جلوی در واحد روبه رویم تعجب کردم.. مگه این خونه تا دیروز خالی نبود؟... که با اومدن یه دختر همسن و سال خودم به بیرون جواب سوالمو گرفتم... پس همسایه ی جدید پیدا کردم/:
_(بدون توجه بهش دکمه ی اسانسور رو زدم و رفتم سمت مدرسه... هدفونمو تو گوشم گذاشتمو اسکیت بردمو انداختم رو زمین.. اهنگ مورد علاقه مو گذاشتمو با نهایت سرعت حرکت کردم... از باد خنکی که به صورتم میزد و آرامش اهنگ لذت میبردم که... پوف رسیدم مدرسه.. یعنی ریدم به اونی ک مدرسه رو ساخته//:
_(اسکیت مو مث همیشه تو کمد لباسام تو سالن ورزش گذاشتمو رفتم داخل کلاس.. مث همیشه اون ماریای چندش پر انرژی اومد سمتم.. هعیییی)
ماریا: هی جین صبح بخیر
_هوم(نشستم سرجام اونم اومد نشست کنارم)
_چیزی میخای؟(بی حوصله)
ماریا: میخواستم برای پارتی شب دعوتت کنم.. میای دیگه؟
_نه راستش.. زیاد براش انرژی ندارم
_(یهو ماریا دستشو گذاشت رو بازوم)
ماریا: هی جین بیا دیگهه(لوس)
_(دستمو کشیدم)
_وقتم پره... عا الانم ترجیح میدم برم تو حیاط تا وقتی زنگ بخوره(با عجله از دستش فرار کردمو رفتم سمت راه رو... چرا این دختر اینقد رو مخه اخهه)
_(داشتم میرفتم که با دیدن مدیر که داره با یه دانش اموز دختر حرف میزنه ایستادمو راهمو کج کردم.. بخدا اگه منو ببینه قیامت...
مدیر:جین میشه بیای اینجا
_(اره میگفتم.. قیامت میکنم:/... با یه لبخند فیک برگشتم سمتش)
_بله جناب مدیر
مدیر: این ا/ت ست.. دانش اموز جدیدمون.. اگه میشه لطفا مدرسه رو بهش نشون بده
_(به دختر خجالتی کنار مدیر نگاه کردم.. احساس میکنم یه جایی دیدمش.. ولی کجا؟.. حافظه م شبیه حافظه ی ماهی شده/:
_بله چشم.. لطفا همرام بیا(راه افتادم اونم پشت سرم اومد... یهو ایستادمو بهش خیره شدم)
+چیزی شده؟
_من.. تورو جایی ندیدم؟
+عام چرا.. امروز تو اپارتمان
_(اوک شتتتتتتتتتتتت=)
_ارهه تو... همسایه روبه رویی
+اهوم(لبخند)...
...
ادامه بدم؟
#پارت1
" جین _ ا/ت + نویسنده& "
_همه منو به اسم کیم سوک جین میشناسن.. یا بهتره بگیم پسره مستر کیم بزرگ.. مسخرس... چیزی که من ازش متنفرم همینه... اینکه پسر اون آدمم!
...
_(مثل همیشه کارای همیشگیمو انجام دادم که اماده بشم برم مدرسه.. فاک متنفرم ازش... همه منو به چشم یه پسر دختر باز میبینن که تو خونه ی مجردیش کارای خاک برسری میکنه:/...بیخیال افکارم شدمو لباسمو پوشیدمو از در رفتم بیرون... با دیدن کفش های دخترونه جلوی در واحد روبه رویم تعجب کردم.. مگه این خونه تا دیروز خالی نبود؟... که با اومدن یه دختر همسن و سال خودم به بیرون جواب سوالمو گرفتم... پس همسایه ی جدید پیدا کردم/:
_(بدون توجه بهش دکمه ی اسانسور رو زدم و رفتم سمت مدرسه... هدفونمو تو گوشم گذاشتمو اسکیت بردمو انداختم رو زمین.. اهنگ مورد علاقه مو گذاشتمو با نهایت سرعت حرکت کردم... از باد خنکی که به صورتم میزد و آرامش اهنگ لذت میبردم که... پوف رسیدم مدرسه.. یعنی ریدم به اونی ک مدرسه رو ساخته//:
_(اسکیت مو مث همیشه تو کمد لباسام تو سالن ورزش گذاشتمو رفتم داخل کلاس.. مث همیشه اون ماریای چندش پر انرژی اومد سمتم.. هعیییی)
ماریا: هی جین صبح بخیر
_هوم(نشستم سرجام اونم اومد نشست کنارم)
_چیزی میخای؟(بی حوصله)
ماریا: میخواستم برای پارتی شب دعوتت کنم.. میای دیگه؟
_نه راستش.. زیاد براش انرژی ندارم
_(یهو ماریا دستشو گذاشت رو بازوم)
ماریا: هی جین بیا دیگهه(لوس)
_(دستمو کشیدم)
_وقتم پره... عا الانم ترجیح میدم برم تو حیاط تا وقتی زنگ بخوره(با عجله از دستش فرار کردمو رفتم سمت راه رو... چرا این دختر اینقد رو مخه اخهه)
_(داشتم میرفتم که با دیدن مدیر که داره با یه دانش اموز دختر حرف میزنه ایستادمو راهمو کج کردم.. بخدا اگه منو ببینه قیامت...
مدیر:جین میشه بیای اینجا
_(اره میگفتم.. قیامت میکنم:/... با یه لبخند فیک برگشتم سمتش)
_بله جناب مدیر
مدیر: این ا/ت ست.. دانش اموز جدیدمون.. اگه میشه لطفا مدرسه رو بهش نشون بده
_(به دختر خجالتی کنار مدیر نگاه کردم.. احساس میکنم یه جایی دیدمش.. ولی کجا؟.. حافظه م شبیه حافظه ی ماهی شده/:
_بله چشم.. لطفا همرام بیا(راه افتادم اونم پشت سرم اومد... یهو ایستادمو بهش خیره شدم)
+چیزی شده؟
_من.. تورو جایی ندیدم؟
+عام چرا.. امروز تو اپارتمان
_(اوک شتتتتتتتتتتتت=)
_ارهه تو... همسایه روبه رویی
+اهوم(لبخند)...
...
ادامه بدم؟
۱۸.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.